جامی:میوه باغ بهشت بلکه ازان نیز به سیب زنخدان توست متعناالله به
❈۱❈
میوه باغ بهشت بلکه ازان نیز به
سیب زنخدان توست متعناالله به
خرقه پشمین چو به عاشق غمدیده را
کرده ام از غم به بر خرقه پشمین چو به
❈۲❈
شد دل خلقی اسیر چند نهی گرد رخ
زلف شکن بر شکن جعد گره بر گره
زلف چو در پاکشان بگذری از بوی مشک
سوی تو عشاق را ره نشود مشتبه
❈۳❈
شاهی و خوبان سپاه شکر چنین قدر و جاه
یاد اسیران بکن داد فقیران بده
با قد خم یافته رشته اشکم نگر
ناوک آه مراست آن چو کمان این چو زه
❈۴❈
در بر جامی دلش می طپد از دست تو
تا دلش آید به دست بر دل او دست نه
کامنت ها