جامی:اینک سوار می رسد آن ترک کج کلاه خلقی نهاده روی تظلم به خاک راه
❈۱❈
اینک سوار می رسد آن ترک کج کلاه
خلقی نهاده روی تظلم به خاک راه
آویخته ز طرف کمر جان صد اسیر
بر هم زده به تیغ مژه قلب صد سپاه
❈۲❈
در تاب ماه عارضش از باده صبوح
مخمور چشم جادویش از خواب چاشتگاه
هر سو ز شوق طلعتش افغان اهل درد
هر جا ز ظلم غمزه اش آواز دادخواه
❈۳❈
زارم کشید و بر سر راهش بیفکنید
باشد که سوی من به ترحم کند نگاه
گر لاف عشق می زنم ای خواجه طعن چیست
اینک سرشک سرخ و رخ زرد من گواه
❈۴❈
جامی ز جام غصه چو خون جگر خورد
نبود سرود مجلس او جز فغان و آه
کامنت ها