جامی:هر کجا زد خیمه چون ماه سپهر آن آفتاب بیدلان از رشته جان ساختند آن را طناب
❈۱❈
هر کجا زد خیمه چون ماه سپهر آن آفتاب
بیدلان از رشته جان ساختند آن را طناب
بس که در هر منزلی آید ز چشمم سیل خون
خیمه ها در دیده مردم نماید چون حباب
❈۲❈
تا نشانم گرد راهش هر طرف تابد عنان
پیش پیش خیل او پاشم ز ابر دیده آب
او دهد جولان سمند و من در آن غم کز چه رو
دست او گیرد عنان یا پای او بوسد رکاب
❈۳❈
بیش ازین گو آفتاب آن عارض نازک مسوز
ورنه آهی برکشم از دل که سوزد آفتاب
ز آفتاب آن رخ چه سان پوشد کسی کز نازکی
تاب می نارد که بر وی سایه اندازد نقاب
❈۴❈
جامی از غم مرد چون تاخیر قتلش کرد یار
آه کز بخت وی این تاخیر شد عین شتاب
کامنت ها