جامی:گوید نگار من چو ز هجران کنم گله ان تات ماشیا انا آتیک هروله
❈۱❈
گوید نگار من چو ز هجران کنم گله
ان تات ماشیا انا آتیک هروله
وان دم که رو نهم به ره جست و جوی او
بر پای سعی من نهد از زلف سلسله
❈۲❈
ور سر به جیب صبر کشم گویدم به ناز
چون می دهد دلت که مرا می کنی یله
یارب چه موجب است که آن شاه دلنواز
با بیدلی چو من کند اینسان معامله
❈۳❈
طی کن بساط کون که این کعبه مراد
باشد ورای کون و مکان چند مرحله
حق را به حق شناس نه از حجت و قیاس
خورشید را چه حاجت شمع است و مشعله
❈۴❈
فیضی که جامی از دو سه پیمانه درد یافت
مشکل که شیخ شهر بیابد به صد چله
کامنت ها