جامی:آیینه باش و عکس رخش بین در آینه مشنو خبر که نیست خبر چون معاینه
❈۱❈
آیینه باش و عکس رخش بین در آینه
مشنو خبر که نیست خبر چون معاینه
گفتم توان جمال تو دیدن به عشوه گفت
گر صاف دل چو آینه باشی هرآینه
❈۲❈
ذرات کون آینههای جمال اوست
نقشی دگر نموده رخش در هر آینه
صوفی تو خرقهپوشی و ما رند جرعهنوش
ما بیننا و بینک الا مباینه
❈۳❈
جامی چو در تلاطم بحر قدم فتاد
فارغ شد از تموج احداث کاینه
کامنت ها