جامی:رسید ترک من از تاب می عرق کرده شکسته طرف کله جیب جامه شق کرده
❈۱❈
رسید ترک من از تاب می عرق کرده
شکسته طرف کله جیب جامه شق کرده
صفای سینه اش از چاک پیرهن چون صبح
هزار دلشده را اشک چون شفق کرده
❈۲❈
به اتفاق جهانی گذشته از دل و دین
به هر کجا گذری کیف ما اتفق کرده
برای باده و نقلش صبا به صحن چمن
ز لاله کاسه نهاده ز گل طبق کرده
❈۳❈
نثار او همه جانها کم است و او ز کرم
قناعت از من بیدل به یک رمق کرده
ز شرح دل ورقی بیش نیست چهره زرد
که خامه مژه تحریر آن ورق کرده
❈۴❈
اگر چه منکر می بود سابقا جامی
کنون تلافی انکار ماسبق کرده
کامنت ها