جامی:منم چو صبح ز شوق تو جامه شق کرده ز مهر عارض تو اشک چون شفق کرده
❈۱❈
منم چو صبح ز شوق تو جامه شق کرده
ز مهر عارض تو اشک چون شفق کرده
ز لطف خویش به هر جا گشاده گل ورقی
به خط سبز رخت نسخ آن ورق کرده
❈۲❈
به صحن باغ گذر کانچه داشت غنچه گره
گل از برای نثار تو بر طبق کرده
نشسته بر رخ گل شبنم است یا ز نسیم
شنیده نکهت تو وز حیا عرق کرده
❈۳❈
گل از چه خلعت خوبی به تازگی پوشید
به چشم خلق جمال تواش خلق کرده
ز هستیم رمقی مانده است کی باشد
هجوم عشق تو تاراج آن رمق کرده
❈۴❈
حدیث عشق ز جامی شنو که شام و سحر
به کنج مدرسه تحقیق این سبق کرده
کامنت ها