جامی:می زند مشت به رویم که مبین سوی حبیب هیچ کس نیست چو من مشتکی از دست رقیب
❈۱❈
می زند مشت به رویم که مبین سوی حبیب
هیچ کس نیست چو من مشتکی از دست رقیب
گر نهد دست به نبض من محرور زند
شعله چون شمع ز تاب تبم انگشت طبیب
❈۲❈
هر که را عشق تو آداب خرد بر هم زد
نیست ممکن که مودب شود از پند ادیب
روز آدینه به مقصوره درآ تا خواند
خطبه سلطنت حسن به نام تو خطیب
❈۳❈
بر چمن گر گذرد نکهتی از پیرهنت
پر شود دامن و جیب سمن و غنچه ز طیب
هر که با صورت شیرین پسران عشق نباخت
نیست از معنی پیران رهش هیچ نصیب
❈۴❈
جامی آن مه به غریبان ننهد گوش مکن
بیش ازین در سخن انگیز خیالات غریب
کامنت ها