جامی:دردمندم عاجزم بیمار و تنها و غریب حال خود مشروح گفتم وقت لطف است ای طبیب
❈۱❈
دردمندم عاجزم بیمار و تنها و غریب
حال خود مشروح گفتم وقت لطف است ای طبیب
هر شفا در حقه غیب است و آن در دست توست
حقه بگشا و کرامت کن شفایی عن قریب
❈۲❈
جوشش دریای فضلت نیک و بد را شامل است
گرچه از بد بدترم حاشا که مانم بی نصیب
عاشق بیمار را وصل حبیب آمد علاج
زآستانت چون روم چون هم طبیبی هم حبیب
❈۳❈
با تو دستاویز من تنهایی و غربت بس است
با غریبان لطف و رحمت نیست از خویت غریب
عمر شیرین عیش خوش از دولت وصل تو بود
لا بقائی بعده یحلو و لا عیشی یطیب
❈۴❈
بنده جامی را به مسکینان این درگاه بخش
استجب هذاالدعا فی شانه یا مستجیب
کامنت ها