جامی:ساختم چشم راست بهر تو جای راست شد جا کرم نمای و درآی
❈۱❈
ساختم چشم راست بهر تو جای
راست شد جا کرم نمای و درآی
کهنه شد دور ماه و نوبت توست
ز ابروی خود مه نوی بنمای
❈۲❈
کرده ام از دو دیده پای و ز اشک
می روم در رهت پر آبله پای
گریه ام در گلو گره شده است
تیغ بردار و این گره بگشای
❈۳❈
فرق من تا قدم ربوده توست
صبر و هوشی که مانده هم بربای
تیغت از خون هر که گیرد رنگ
زنگ آن را به قتل من بزدای
❈۴❈
محتسب را نماند باد بروت
ریش قاضی کنید می پالای
راه تقوا چه سان رود جامی
مانده از جام درد در گل و لای
کامنت ها