جامی:ساقی بیا که به ز خودی عشق و بی خودی در ده شراب لعل ز جام زبرجدی
❈۱❈
ساقی بیا که به ز خودی عشق و بی خودی
در ده شراب لعل ز جام زبرجدی
می ده به روی شاهد مهوش که این بود
سرمایه سعادت و اقبال سرمدی
❈۲❈
می چیست جذب عشق که بد را و نیک را
سازد تهی ز وسوسه نیکی و بدی
شاهد کدام آن که شهود جمال اوست
مقصود منتهی و تمنای مبتدی
❈۳❈
در شرع عشق هر چه به جز می ضلالت است
خوش آن که شد به شارع میخانه مهتدی
این نکته با فقیه چه گویم که بهره نیست
بوجهل را ز مشرب عذب محمدی
❈۴❈
بیچاره مدعی کند اظهار علم و فضل
نشناخته قبول ز رد، جید از ردی
با روی چین گرفته و پشت دو تا زند
گلبانگ گل عذاری و لاف سهی قدی
❈۵❈
جامی بسوز دلق تعلق که دوختند
بر قد همت تو قبای مجردی
کامنت ها