جامی:به روی من از لطف بگشا دری مرا زین درم بر در دیگری
❈۱❈
به روی من از لطف بگشا دری
مرا زین درم بر در دیگری
سرم را مکن ز آستانت جدا
که با آستان تو دارم سری
❈۲❈
ز مسکینیم نیست جا پیش تو
ز من هیچ جا نیست مسکین تری
شد افزون ز افسون تو سوز دل
دمیدی دمی شعله زد اخگری
❈۳❈
ندارد فروغ رخت آفتاب
چو مه نیست تابنده هر اختری
بریدی به آن غمزه پیوند وصل
زدی بر رگ جان مرا نشتری
❈۴❈
ز میگون لبت دور جامی مدام
ز خون جگر می کشد ساغری
کامنت ها