جامی:ای مرغ سحر چند کنی ناله و زاری از درد که می نالی و اندوه که داری
❈۱❈
ای مرغ سحر چند کنی ناله و زاری
از درد که می نالی و اندوه که داری
گر هست تو را شوق گلی خیز چو بلبل
بگذر به تماشاگه گل های بهاری
❈۲❈
چون فاخته گر شیفته سرو روانی
اینجا چه کنی طرف چمن را چه گذاری
نی نی غلطم هست تو را نیز غم و درد
زان مه که چو گل بهر سفر بست عماری
❈۳❈
غم نامه هجران به پر و بال تو بستم
زنهار که آن را به سگانش بسپاری
من نیز چو تو سوخته داغ فراقم
خواهم که چو آنجا برسی یاد من آری
❈۴❈
گر قصه جامی ز تو پرسد خبرش ده
کافتاده ز هجر تو به صد محنت و خواری
دارد به رهت دیده امید که روزی
باز آیی و بر وی نظر لطف گماری
کامنت ها