جامی:با هر که غیر ماست چو شیر و شکر خوشی با ما چه موجب است که چون آب و آتشی
❈۱❈
با هر که غیر ماست چو شیر و شکر خوشی
با ما چه موجب است که چون آب و آتشی
ما همچو آب در قدمت سر نهاده ایم
ای سرو سرفراز سر از ما چه می کشی
❈۲❈
می گفت شانه با سر زلفت که از چه رو
پیوسته در کشاکش دوران مشوشی
حال تو را نه مایه جمعیت این بس است
کآسوده در حمایت آن روی مهوشی
❈۳❈
گفتا بلی ولی چه کنم کز فریب دهر
بس عیش خوش که گشت مبدل به ناخوشی
چون صاحب عمامه و فش فاش شد به زرق
خوش وقت بی عمامگی ما و بی فشی
❈۴❈
آگه ز تلخکامی جامی گهی شوی
کز جام هجر همچو خودی جرعه ای چشی
کامنت ها