سلیمی جرونی:چو خسرو سوی ارمن یافت تسکین شنو دیگر حکایتهای شیرین
❈۱❈
چو خسرو سوی ارمن یافت تسکین
شنو دیگر حکایتهای شیرین
که چون او در مداین ساخت منزل
نبودش یک زمان آرام در دل
❈۲❈
سراسر حال خسرو کرد معلوم
که از پیش پدر چون رفت زان بوم
دلش آگاه شد کان شاه نیکو
به ارمن شد برای دیدن او
❈۳❈
دگر روشن شدش مانند مهتاب
که آن شه بود کو را دید در آب
سرافکند از تغابن نیک در پیش
چو گیسویش فرو پیچید بر خویش
❈۴❈
پس آنگه سر برآورد از سر درد
بزد آهی و راز خود عیان کرد
به مه رویان خسرو گفت کاکنون
طریق کار من زین هست بیرون
❈۵❈
که قصری بهر من در کوه خارا
بسازند و مرا آنجا بود جا
رهی بی بن که هیچش سر نباشد
هوایی بد کزان بدتر نباشد
❈۶❈
روم آنجا من از مردم بریده
نیاید سوی من هیچ آفریده
شوم یک چند گاه از مردمان گم
که پنهان به پری از چشم مردم
❈۷❈
در آنجا از غم دل رو به دیوار
نشینم عاقبت تا چون شود کار
پس آنگه آن پری رویان زیبا
طلب کردند استادان بنا
❈۸❈
چنان کو گفت قصری ساز کردند
به سوی ارمنش در باز کردند
که تا درگاه و بیگه سوی دلخواه
از آنجا باشد او را چشم بر راه
❈۹❈
چو شد پرداخته آن قصر دلگیر
شد آنجا ماه رو با ناله زیر
به سر می برد آنجا با دل تنگ
چو لعلی گشته پنهان در دل سنگ
❈۱۰❈
زمه رویان خسرو هم دو سه نیز
بدو همره شدند از ترس پرویز
به خدمتکاری او گشته راغب
پرستاری او دانسته واجب
کامنت ها