سلیمی جرونی:غنیمت دان دلا روز جوانی کزان، خوشتر نباشد زندگانی
❈۱❈
غنیمت دان دلا روز جوانی
کزان، خوشتر نباشد زندگانی
هلالت چون فزونی جست و شد بدر
غنیمت دان مه بدر و شب قدر
❈۲❈
بهار زندگی روز جوانیست
جوانی خود بهار زندگانیست
چو مطرب تیز کرد از نغمه آهنگ
جوانا بشنو این از گفته چنگ
❈۳❈
که عاقل او بود کو تا تواند
جوانی را به پیری نگدراند
به فر و دولت و خوبی، شه نو
جوان بخت جهان یعنی که خسرو
❈۴❈
نشسته بود با خاصان درگاه
که پیش آمد مهین با نوش ناگاه
بپرسیدش که چونی با کرمها
کشیدن نیز چندین زحمت ما
❈۵❈
دگر تشریفهای خاص دادش
بر آن داغی که بد مرهم نهادش
دگر گفتش شنیدستم که چند است
که بانو را دل از غم دردمند است
❈۶❈
به عالم یک برادر زاده دارد
که مهرش در دل و جان می نگارد
ازو گشته ست در نخجیر گه گم
پری سان رفته است از چشم مردم
❈۷❈
مرا امروز پیکی آمد از راه
حکایت کرد نزد من از آن ماه
ز من بانو گرش این است مقصود
فرستم پیش بانو آردش زود
❈۸❈
چو بانو این سخن بشنید فی الحال
رخ زردش ز خون دیده شد آل
دل غمدیده اش بسیار شد شاد
به دست و پای خسرو بوسه ها داد
❈۹❈
که گر خسرو کند زین گونه احسان
کنیزی باشم او را از کنیزان
ولی خواهم که چون بینم شهنشاه
رود آنجا که آرد پیشم آن ماه
❈۱۰❈
مرا اسبی است آن همزاد شبدیز
که همچون اوست اندر شبروی تیز
ورا گلگون باد آهنگ نام است
که او را باد در تیزی غلام است
❈۱۱❈
گر این دولت ز دست او برآید
وزین بند غمم دل برگشاید
دهم شکرانه اش آن اسب نیکو
به جان هم نیز منت دانم از او
❈۱۲❈
نشیند بر وی و پیشش رود زود
که این آتش بود شبدیز چون دود
که با شبدیز چون در ره کند گرد
بجز گلگون نیارد هم تکی کرد
❈۱۳❈
پس آنگه گفت خسرو تا که در حال
رود شاپور شیرین را به دنبال
نگیرد هیچ گه آرام در دل
به یک منزل فرو راند دو منزل
❈۱۴❈
چو بشنید این سخن شاپور برخاست
عزیمت کرد و برگ ره بیاراست
سوی ملک مداین رفت چون باد
در آن ره هیچ گه یک دم ناستاد
❈۱۵❈
شد از مشکوی خسرو جست آن ماه
سوی قصرش فرستادند از راه
به سوی قصر شد شاپور در زد
سر از بام آن پری چون ماه برزد
❈۱۶❈
بگفتا کیست کانجا یافت دستور
بگفتا بنده درگاه، شاپور
چو بشنید این سخن شمع شب افروز
شبش گفتی برآمد ناگهان روز
❈۱۷❈
کنیزی را بفرمود او کز ایدر
به تعظیمی تمام آریدش از در
کامنت ها