سلیمی جرونی:چو شد شاپور و از آن قصر سنگین سوی خسرو به ارمن برد شیرین
❈۱❈
چو شد شاپور و از آن قصر سنگین
سوی خسرو به ارمن برد شیرین
به جان درماند کز آن جای، پرویز
سوی شهر مداین رفته بد تیز
❈۲❈
به گلزار مهین بانو به اعزاز
فرود آورد شیرین را دگر باز
چمن را رونق از گل داد دیگر
جهان، دیگر جوانی یافت از سر
❈۳❈
کنیزان چون که او با ارمن آمد
تو گفتی باز جانشان با تن آمد
چنان کز هجر بیند یار را یار
ز شادی گریه ها کردند بسیار
❈۴❈
مهین بانو هم از آن داغ و آن درد
چنین دولت به خود باور نمی کرد
گهی آتش همی شد گه می افسرد
به رویش زنده می گردید و می مرد
❈۵❈
حدیثی کز لب شیرین شنفتی
شدی در گریه و در گریه گفتی
ازین روزی به عالم بهترم نیست
تویی اینجا نشسته باورم نیست
❈۶❈
ز دوری تو جان بد رفته از تن
خدا دیگر عنایت کرد با من
در این انده که هرگز نیستم یاد
بدم مرده که بازم جان نو داد
❈۷❈
مگر جان منی ای کامرانی
که دور از تو ندیدم زندگانی
چه زان بهتر مرا ای جان شیرین
که وقت مردنم باشی به بالین
❈۸❈
چه باشد به پس از مردن جز اینم
که در ارمن تو باشی جانشینم
چو بانو این نوازشها نمودش
به بهتر مدح و تعریفی ستودش
❈۹❈
دگر با دختران شیرین چو پیوست
به عیش و ناز و نوشانوش بنشست
از اول آن پری رویان سراسر
نمودندش نوازشهای بهتر
❈۱۰❈
در آن عشرت که می کرد آن مه نو
تن آنجا داشت دل (در) پیش خسرو
کامنت ها