سلیمی جرونی:چو خسرو روز در عشرت به شب کرد خیالش وصل از شیرین طلب کرد
❈۱❈
چو خسرو روز در عشرت به شب کرد
خیالش وصل از شیرین طلب کرد
ندیمان را به مجلس پیش خود خواند
یکایک را به جای خویش بنشاند
❈۲❈
به ساقی گفت تا جام لبالب
به گردش آورد از اول شب
چو دوری چند بگذشت از می ناب
هجوم آورد بر سر، لشکر خواب
❈۳❈
حریفان را ز بس ساغر که دادند
همه سرها به جای پا نهادند
ز مجلس خاست هر کس کو توانست
بیفتاد آن که سر از پا ندانست
❈۴❈
ز مستی چشم ساقی نیمه ای باز
ز بیهوشی شده مطرب ز آواز
به مجلس سازها بد رفته از خویش
جز از نی کو نبودش یک نفس بیش
❈۵❈
صراحی پنبه ها افکنده از گوش
شده گوینده ها یکباره خاموش
حریفان مست هر سویی فتاده
ندیمان دیده ها بر هم نهاده
❈۶❈
ملک چون مست شد مجلس چنان دید
فتاد و پای شیرین را ببوسید
پسش گفتا به چشم پر فن تو
که هست این دست ما ودامن تو
❈۷❈
چنین کامشب ازین دولت منم مست
من این دولت نخواهم دادن از دست
همی گفت این و از آن چشم غماز
ز خود می رفت و می آمد به خود باز
❈۸❈
ز نوک دیده مروارید می سفت
به خاک پاش می افشاند و می گفت
درین شب کز قدت بختم بلند است
مکن بیگانگی کان ناپسند است
❈۹❈
دو زلفت کز برش تابد مه بدر
شب قدر است و من می دانمش قدر
به گیسویت که هست آن بخت پیروز
که هست این شب برم بهتر که صدر وز
❈۱۰❈
میان ما و تو، ما و تویی نیست
دویی بگدار کین جای دویی نیست
مکش سر بیش و با من سر در آور
مراد نامرادی را برآور
❈۱۱❈
مکن امشب به کارم هیچ اهمال
خدا داند که فردا چون شود حال
به شادی بگدران با من جهان را
غنیمت دان حضور دوستان را
❈۱۲❈
یکم امشب به زلف خویش ده جا
تو می دانی دگر اللیل حبلی
به خویش آی و مشو بیگانه ما
که غیری نیست اندر خانه ما
کامنت ها