سلیمی جرونی:مهین بانو چو بیرون شد ز عالم به شیرین پادشاهی شد مسلم
❈۱❈
مهین بانو چو بیرون شد ز عالم
به شیرین پادشاهی شد مسلم
رعیت گشت ازو خشنود و لشکر
جهان دیگر جوانی یافت از سر
❈۲❈
به خدمت بست بهر مستمندان
میان، در پادشاهی همچو مردان
کسش با او نبودی هم نبردی
که در عالم مسلم شد به مردی
❈۳❈
ز ملکش شد گریزان دشمن غم
رعیت شاد ازو و لشکری هم
چنان زو عمر دشمن رفت بر باد
که تا کنج عدم جایی نه استاد
❈۴❈
به عهدش تلخی از عالم شده گم
دهان از عیش، شیرین کرده مردم
ز تلخی مانده بد در عهد او نام
ندیده کس ازین شیرین تر ایام
❈۵❈
ز تلخی کس نزد در ابروان چین
که خود شیرین و عهدش بود شیرین
به شادی در زمانش غم برافتاد
به دورانش غم از عالم برافتاد
❈۶❈
ننالیدی کس اندر ملکت وی
به غیر از چنگ و عود و بربط و نی
زجام می، کدو را رفته بد هوش
کشیده زان صراحی پنبه از گوش
❈۷❈
چو روزی چند شد مشغول شاهی
رعیت شاد ازو گشت و سپاهی
ز صورت رو به ملک معنوی کرد
شد از شاهی هوای خسروی کرد
❈۸❈
چو کار مملکت از عاقلی ساخت
دگر با عاشقی و عشق پرداخت
سپاه عشق کان را حد نبودش
برآمد قاف تا قاف وجودش
❈۹❈
هوای خسروش در سر چنان شد
که بیزار از همه ملک جهان شد
چو روزی چند در شاهی به سر کرد
پس آنگه میل شاهی دگر کرد
❈۱۰❈
به عشق و عاشقی گردید مشغول
ز ملک دل خرد را کرد معزول
یکی از خاصگان خویش را خواند
به جای خویشتن بر تخت بنشاند
❈۱۱❈
ز مایحتاج هرچش بود در کار
کنیز و گوسفند و گاو بسیار
زر و دیبای چین و اسپ و خرگاه
ز مردان هم سپاهی چند دلخواه
❈۱۲❈
دگر شاپور کو را بود همدم
که می بردش گه و بیگه ز دل غم
به اکرام و به تعظیم و به اعزاز
روان گردید سوی قصر خود باز
❈۱۳❈
و زان پس از هوای لعل جانان
به سان لعل شد در سنگ پنهان
کامنت ها