سلیمی جرونی:در آن عشرت چو از شب رفت پاسی ز می نوشید خسرو چند کاسی
❈۱❈
در آن عشرت چو از شب رفت پاسی
ز می نوشید خسرو چند کاسی
به پا برخاست بی خود همچو مستان
چو شمعی روی کرد اندر شبستان
❈۲❈
به مریم راز شیرین جمله بگشاد
چو دامن ساعتی در پایش افتاد
که ای مریم به روح الله سوگند
که با غیرت ندارم مهر و پیوند
❈۳❈
ولی دانی که این شیرین مهجور
به مهر من شده ست از خان و مان دور
نمی داند از آنجا رو به سویی
به غیر از ما ندارد راه و رویی
❈۴❈
غریبست و غریبی نیست بازی
غریبی را چه باشد گر نوازی
اجازت ده که آریمش برین در
تو او را جز کنیز خویش مشمر
❈۵❈
ببین حالش مگو دیگر ز ماضی
که هست او بر کنیزی تو راضی
نیاید او به تو ای مه به میزان
که هستت یک کنیزی از کنیزان
❈۶❈
چو مریم آن حکایتهای جانکاه
در آن مستی همه بشنید از شاه
چو زلف خویشتن یکدم بر آشفت
به خود چون مار از آن پیچید و پس گفت
❈۷❈
که رو شاها که این دستان و این فن
نگیرد گر دم عیسی ست با من
مجو این سود من، کم جز زیان نیست
که مریم همنشین جادوان نیست
❈۸❈
منی را کزدم عیسی ملال است
نشستن با چنین جادو محال است
بدان سویی که من باشم، بدان سو
فرشته ره ندارد خاصه جادو
❈۹❈
مگو شیرین که جادوی جهان است
از آن همسایه بابل ستان است
کسی کز جادویی ملک جهان سوخت
ازو جادوئیش می باید آموخت
❈۱۰❈
مگو با من دگر زین نکته ای شاه
وگر نه یک شبی بینی که ناگاه،
زموی خود بتابم یک رسن من
بیاویزم ازو خود را به گردن
❈۱۱❈
شوم نابود از آزردن تو
بود خون من اندر گردن تو
تو گر زین سان به خون بنده تازی
نماند در جهانت سرفرازی
❈۱۲❈
چو خسرو دید کان رومی طناز
جواب تلخ از شیرین دهد باز
به مریم گفت کای عیسی دم من
مخور غم تا نیفزاید غم من
❈۱۳❈
مباش از آنچه گفتم هیچ دلتنگ
که او را جا خوش است اندر سر سنگ
من این گفتم ولی در دل نبودم
بدان ای مه تو را می آزمودم
❈۱۴❈
ز شیرین تلخیی کز تو شنفتم
حدیثی زو اگر گفتم نگفتم
مکن از آنچه گفتم وقت ناخوش
تودل خوش دار کو را هست جا خوش
❈۱۵❈
پس آنگه گفت با شاپور برخیز
بر آن سرو گلرخسار رو تیز
ببوسش پای و شو چون خاک راهش
بپرس و عذرها از من بخواهش
❈۱۶❈
به مشکوی من از مریم نهانی
بیار او را به هر نوعی که دانی
کامنت ها