سلیمی جرونی:نباید مست شد در کوی محبوب که مستان را بود بد پیش خود خوب
❈۱❈
نباید مست شد در کوی محبوب
که مستان را بود بد پیش خود خوب
نباید عاشقان را هیچ هستی
که هستی نیست غیر از بت پرستی
❈۲❈
اگر خواهد کسی کو نشکند جام
بگو در جام کن، فکر سرانجام
به کوهستان مکن در مستی آهنگ
که آید عاقبت قرابه بر سنگ
❈۳❈
مکن ای دلبر از عاشق شکایت
که دارد هر چه بینی حد و غایت
به کوی عاشقی از شاه و درویش
که پایی می نهد از حد خود بیش؟
❈۴❈
به بند خود بود هر یک گرفتار
که تقصیری در آنجا هست بسیار
یقین کز بعد دی باشد بهاری
نباشد هیچ گل بی زخم خاری
❈۵❈
درختی دان طمع را شاخ بسیار
که می آرد همه نامردمی بار
مزن تا می توانی در طمع دست
که دانا را در اینجا یک مثل هست
❈۶❈
مشو بر خوان کس ناخوانده ای جان
که بی عزت شود ناخوانده مهمان
چو دادندت به کوی عشق توفیق
مکن سررشته خود گم، که تحقیق
❈۷❈
به کوی عشق چه شاه و چه درویش
کشد در عاشقی بار دل خویش
مرا گر قد چون سرو روان هست
دگر گر عارض چون ارغوان هست
❈۸❈
لبم گر شربت عناب دارد
وگر گیسوی من صد تاب دارد
اگر طاق دو ابرویم بلند است
وگر مویم ز سر تا پا کمند است
❈۹❈
ز دندانم اگر لؤلؤ برد رشک
ز بالایم اگر گردد خجل بشک
وگر از غبغبم در بوستان سیب
به جان دارد هزاران رنج و آسیب
❈۱۰❈
ور از لبهای من لعل است بی آب
ور از رویم بود مهتاب بی تاب
من اینها را که بشمردم سراسر
به ساعدها و صد دستان دیگر
❈۱۱❈
همه دارم و زینها بیش دارم
ولی از بهر یار خویش دارم
به او من زین محقرها چه گویم
که من خود پای تا سر زان اویم
❈۱۲❈
مگو ای دل سخن از هجر و بگدر
که رفت آنها و بر آنم که دیگر
دهانم بر دهانش روی بر روی
نهم کانجا نگنجد در میان، موی
کامنت ها