سلیمی جرونی:چو کرد آخر نکیسا این عمل را دگر ره باربد، خواند این غزل را
❈۱❈
چو کرد آخر نکیسا این عمل را
دگر ره باربد، خواند این غزل را
ز سر بنهاد دوران حشمت و ناز
زمان چشم نظر دارد به من باز
❈۲❈
فلک کو مدتی نامهربان بود
چه یاریها دگر کز مهر ننمود
ز نو خورشید اقبالم برآمد
سعادت از در و بامم در آمد
❈۳❈
دلم از بخت من فیروز گردید
شب تاریک بر من روز گردید
صبا، گردی که بود از راه من رفت
گل وصلم ز خار هجر بشکفت
❈۴❈
سوی من، بخت من دیگر گدر کرد
به من باز از سر یاری نظر کرد
به من زین سان که عزت کرد یاری
نخواهم دید آخر روی خواری
❈۵❈
منال ای دل دگر از درد هجران
که خواهد کرد حیرت وصل جانان
به هجران بختت ار چه سعیها کرد
منال آخرکه دردت را دوا کرد
❈۶❈
هر آن دردی که صحت یافت زان مرد
نمی باید شکایت هیچ از آن کرد
شکایت کفر باشد کردن از یار
که می آرد شکایت کافری بار
❈۷❈
نباید بردن از نقصان ندامت
که باشد مرد را سر بر سلامت
کسی کز نیک و بد خشنود باشد
زیان گر پیشش آید سود باشد
❈۸❈
اگر چه دیدم از هجرت زیانها
برون کردم به وصلت از دل آنها
چه محنتها ز بخت بد کشیدم
که تا آخر بدین دولت رسیدم
❈۹❈
بیا ای دل که وقت شادی آمد
ز جانانت، خط آزادی آمد
مباش از کار خود دیگر پریشان
که خواهد گشت مشکلهات آسان
❈۱۰❈
اگر غم جانت از هجران بفرسود
بحمدالله که بگدشت آنچه بد بود
به جانت گر چه از غم جز ستم نیست
مخور انده، که اکنون هیچ غم نیست
❈۱۱❈
سخن، چون باربد آنجا رها کرد
نکیسا این غزل دیگر ادا کرد
کامنت ها