سلیمی جرونی:زهی نور رخت شمع دل من وصالت از دو عالم حاصل من
❈۱❈
زهی نور رخت شمع دل من
وصالت از دو عالم حاصل من
بسی بی ماه رویت، صبر کردم
بسی از انتظارت غصه خوردم
❈۲❈
بسی شبها سرشک از چشم پرخون
دوانیدم به هر جانب چو گلگون
که اینک سوی شبدیزت رسیدم
غلط بود آنکه خود گردت ندیدم
❈۳❈
مرا مقصود از عالم تو بودی
وگر شادی و گر غم هم تو بودی
اگر در کعبه رفتم گر سوی دیر
به هر جانب که کردم در جهان سیر
❈۴❈
به بالای بلندت ای خداوند
به رخسارت که به زان نیست سوگند
که هر جانب که روز و شب رسیدم
ندیدم جز رخت در هر چه دیدم
❈۵❈
تو ای دل گر غمی دیدی مگو هیچ
که ضایع نیست در درگاه او هیچ
ز روی زرد و اشک ار یافتم رنج
شدم زان سیم و زان زر صاحب گنج
❈۶❈
نگویم دل ز هجران بی قرار است
که گلهای من از آن خارخار است
دلم کو بود از هجران به صد شاخ
ز زخم تیر غم سوراخ سوراخ
❈۷❈
کنون شادی به جای غم نهادم
به هریک زخم، صد مرهم نهادم
ز هجران گر چه دل بد پاره پاره
نمی نالم که وصلش کرد چاره
❈۸❈
اگر چه عمری از هجران بسیار
به کنج غم نشستم رو به دیوار
کنون الحمدلله ای دلارام
که می بینم رخت بر بهترین کام
❈۹❈
خم زلفت ز کارم بند بگشود
درآمد نیکی و شد هر چه بد بود
شب هجران من گردید کوتاه
برآمد یوسف وصل من از چاه
❈۱۰❈
برستم از شب هجران و محنت
به بخت من برآمد صبح دولت
قدم اقبال، در کوی من آورد
سعادت روی با روی من آورد
❈۱۱❈
زمان هجر و ناکامی به سر شد
غمی گر بود از خاطر به در شد
نکیسا چون فرو خواند این غزل باز
درآمد باربد دیگر به آواز
کامنت ها