سلیمی جرونی:زمین را بوسه زد شاپور و برخاست که باد این کار همچون قامتت راست
❈۱❈
زمین را بوسه زد شاپور و برخاست
که باد این کار همچون قامتت راست
میفتا در دلت هرگز ملالی
مبادا آفتابت را زوالی
❈۲❈
نه از بیگانه روزی نی زخویشان
مگردا، خاطر جمعت پریشان
پس آنگه یک حریر نغز برداشت
به خوبی صورت پرویز بنگاشت
❈۳❈
بدان دیبا چنان نقش از قلم زد
که روح القدس از آن، صد بار دم زد
چو بر دیبا کشید آن صورت شاه
روان برجست و روی آورد بر راه
❈۴❈
در آن بازی چو نقش خویشتن دید
دو منزل را به یک منزل ببرید
چو آتش گرم شد در راه و چون باد
به کوهستان ارمن رخت بنهاد
❈۵❈
چرا کان دلستان با مطرب و می
به رسم خسروان همچون جم و کی
چو تابستان رسیدی از پی گشت
به کوهستان ارمن رفتی از دشت
❈۶❈
به هر سرچشمه جام می کشیدی
به هر باغی زمانی آرمیدی
دگر کانجا یکی دیر کهن بود
که می آورد از رشکش فلک دود
❈۷❈
کشیشانی در آن دیر کهن سال
فتاده روز و شب بر رسم ابدال
مسیحاسان در آنجا کرده ماوا
همه هر یک به خوبی صد مسیحا
❈۸❈
در آن دیر، هر زایر که بگشود
مسیحایی به چرخ چارمین بود
در آنجا آن پری رخ رو نهادی
چو مریم در پی عیسی فتادی
❈۹❈
چو کردی گوشه آن دیر منزل
شدی خورشید با عیسی مقابل
دگر زانجا چو رفتی شاد و خرم
ندیدی هیچ وقتی صورت غم
❈۱۰❈
به عشرتگاهها عشرت نمودی
به دف گفتی سخن، از نی شنودی
چو می دانست شاپور این چنین حال
شد آن خورشید را چون سایه دنبال
❈۱۱❈
به سوی کوه ارمن کرد آهنگ
مگر کان لعل یابد در دل سنگ
ز راه دیر اگر چه بس ستم دید
در آخر عیسی و مریم به هم دید
کامنت ها