سلیمی جرونی:دلا بیدار شو از خواب پندار که شمشیر اجل را نیست زنهار
❈۱❈
دلا بیدار شو از خواب پندار
که شمشیر اجل را نیست زنهار
امل بگذار، کارد خواب مستی
غنیمت دان درین یک دم که هستی
❈۲❈
امل را نیست کاری غیر ازین هیچ
که در کار افکند هر لحظه صد پیچ
مناز از دولت و فر همایون
که دیو دهر دارد طبع وارون
❈۳❈
کمینه خوی او این است مستیز
که ننشسته ز پا گوید که برخیز
مشو نادان درین ره زانکه عاقل
نشد هرگز چو جاهل از پی دل
❈۴❈
از آن کار جهان هرگز نشد راست
که از یک نقطه شد وان هم نه پیداست
به این نقطه دلم کاری ندارد
چرا کین نقطه، پرگاری ندارد
❈۵❈
مشو غافل ازین دوران زمانی
که بر یک نقطه می گردد جهانی
مدان دور زمان جز نقطه حال
کزو شد هفته و روز و مه و سال
❈۶❈
منه دل خوش بدین دوران که دوران
نه سر پیداست او را و نه پایان
نبرد از گردشش کس ره به جایی
که او را نه سری آمد نه پایی
❈۷❈
به دولت دل مگردان شاد ازین بیش
که باشد از پی یک نوش صد نیش
مخند از خنده دوران و بگذر
که در هر خنده صد گریه است مضمر
❈۸❈
نزد از کام دل، کس خنده ای رست
که بازش دل نگشت از گریه ها سست
کسی کامی نبرد از چرخ افلاک
که از ناکامیش ننشست بر خاک
❈۹❈
مدار از گردش گردون، طمع کام
که می باید شدن زو کام و ناکام
مشو مغرور اگر کامت دهد دور
که در هر کام او پنهانست صد جور
❈۱۰❈
چو خسرو را ز دولت کار شد راست
ز مغروری فتاد اندر کم و کاست
کامنت ها