سلیمی جرونی:ببین ای از ازل گشته موید دو چشمم خواجه شمس الدین محمد
❈۱❈
ببین ای از ازل گشته موید
دو چشمم خواجه شمس الدین محمد
به دانش در جهان بگزیده من
به بینش نور هر دو دیده من
❈۲❈
ز بخت خود، دل خرسند دارم
که در عالم چو تو فرزند دارم
خدایا تا بود دور و زمانت
خدا دارد به نیکی در امانت
❈۳❈
دم از دم روز و شب به خواهدت بود
که تا هستی تو، هستم از تو خشنود
درین سی سال تا هستی به مردی
ز خدمت هیچ تقصیری نکردی
❈۴❈
چو تا غایت نکردی هیچ تقصیر
نخواهی کرد تا خواهی شدن پیر
مبادت چشم زخم از چرخ ریمن
که هست امید من اینکه پس از من،
❈۵❈
به نیکویی بمانی جاودانه
شوی در شعر، مشهور زمانه
که در دوران، به از اقران خویشی
چه اقران، بلکه از صد ساله بیشی
❈۶❈
نشاط انگیز و غم کاه و دل افروز
درین دوران بحمدالله که امروز
ندارد کس چو من فرزانه فرزند
گران قدر و سبک روح و خردمند
❈۷❈
یقینم ای مرا چون عمر در خور
که از پندم نخواهی تافتن سر
نخست آنکه از خودی خود جدا باش
به هر حالی که باشی با خدا باش
❈۸❈
چنان از ما قبولی کن تحاشی
که مقبول خدا و خلق باشی
مکن آزار موری تا توانی
که این آمد مراد زندگانی
❈۹❈
چو جباران به نخوت سر میفراز
تواضع را شعار خویشتن ساز
چو آتش سرمکش، چون آب شو پاک
که آخر خاک می باید شدن خاک
❈۱۰❈
رها کن هر چه نابایست باشد
مکن چیزی که ناشایست باشد
جوانی را مکن ضایع به غفلت
که ما کردیم و پر دیدیم از آن لت
❈۱۱❈
اگر خواهی که ننشینی جگر خون
منه پا از طریق شرع بیرون
تحمل کن به هر چیز و مشو گیج
که نبود بی تحمل مرد را هیچ
❈۱۲❈
تحمل کن ز اعلا و ز ادنا
که خوش گفت این سخن آن مرد دانا
به چشم کم مبین در هیچ ذره
که او را هم ز خورشید است بهره
❈۱۳❈
مکش پا واپس، افتادی چو در پیش
مکش پا از گلیم خویش هم بیش
بود تفریط در هر حالتی شوم
مکن افراط کان هم هست مذموم
❈۱۴❈
تو اول خویش را از غم بری کن
پس آنگه دیگری را غمخوری(کن)
مکن انفاق چون خود بی نوایی
که گر خود را نه ای کس را نشایی
❈۱۵❈
چراغی کان ز بهر خانه باید
مثل باشد که مسجد را نشاید
مده از دست حزم و پیش بینی
وگر نه پر به روز غم نشینی
❈۱۶❈
مکن در رنج بردن هیچ تقصیر
که هستم این نصیحت یاد از پیر
چو از رنج تو گنج آید پدیدار
ببر رنج ای جوان و گنج بردار
❈۱۷❈
تو شو مشغول کار و باش حاضر
که هر کاریش مزدی هست آخر
متاب از رنج در کار و مجو هیچ
که ضایع نیست در درگاه او هیچ
❈۱۸❈
چو نوشی، لقمه گرد سر مگردان
که راهی نیست از لب تا به دندان
اگر خواهی که در محنت نمیری
بکن روز جوانی فکر پیری
❈۱۹❈
چو مشکلهای دوران غم فزاید
چنان زی کانت آسانتر برآید
به گیتی گر حضور ار عمر خواهی
مگرد از هیچ رو گرد مناهی
❈۲۰❈
برای روز بد چیزی بنه زر
که باشد احتیاج از مرگ بدتر
چو حیوان درمیفت اندر علفزار
که دایم خوار باشد مرد پرخوار
❈۲۱❈
ازین بهتر نباشد سرفرازی
که نفس خود زبون خویش سازی
مگو تا جهد داری با زنان راز
که زن رازت بگوید سر به سرباز
❈۲۲❈
به احمق در سخن گفتن نکوشی
جواب احمقان باشد خموشی
اگر خواهی که باشی با سعادت
سعادت نیست غیر از ترک عادت
❈۲۳❈
مکن هر چیز کان خیزد ز دستت
که بیراهی کند چون خاک، پستت
مکن گر داری ای جان پدر هوش
خدا را در همه کاری فراموش
❈۲۴❈
ز صحبتهای بد بگریز چون تیر
کزان بدتر نباشد هیچ تقصیر
دمی غم جمله عالم نیرزد
همه عالم به یک دم غم نیرزد
❈۲۵❈
چرا باید نهادن بر جهان دل
چو آخر بایدت کندن از آن دل
مکن بد تا توانی و مخور غم
فراغت جوی از کل دو عالم
❈۲۶❈
مکن خود را به زندان جهان بند
جهان بگذار و بر ریش جهان خند
مکش سختی و می کن درجهان زیست
به هر نوعی که آسان بر توان زیست
❈۲۷❈
مرو تا می توانی از پی دل
که جز ناکامی از وی نیست حاصل
مکن ویران سرای دهر آباد
که آن را جز خرابی نیست بنیاد
❈۲۸❈
چو گنج و ملک را رو در تباهی ست
گدا بودن درین ره پادشاهی ست
نبینی یک سر مو آن زمان بد
که بینی هر بدی را بهتر از خود
کامنت ها