کمالالدین اسماعیل:ای دل ترا که گفت بدنیا قرار گیر وین جان نازنین را اندر حصار گیر؟
❈۱❈
ای دل ترا که گفت بدنیا قرار گیر
وین جان نازنین را اندر حصار گیر؟
بر چار سوی طبع بزن خیمۀ مراد
جایی چنین وطن ز سر اختیار گیر؟
❈۲❈
آمد حجاب هشت درخلد چار طبع
این هشت گانه جوی و کم آن چهارگیر
جای مقام نیست جهان، دل برو منه
خود را مسافری کن واین رهگذار گیر
❈۳❈
تا کی دوی بگام هوس در قفای حرص؟
آهسته شو زمانی و برجا قرار گیر
جان خرج میکنی که فزون گرددت درم
چون مال وارثست تو خود صدهزار گیر
❈۴❈
تا کی شمار خواجگی و سیم و زر کنی؟
این مرگ ناگهان را هم در شمار گیر
نشکست کس به پشتی زر پشت حرص و آز
اندر مصاف حرص قناعت بیار گیر
❈۵❈
خواهی که عیش خوش بودت، کار بر مراد؟
با نیستی بساز و کم کار و بار گیر
مار است مال دنیا، دنبال او مرو
دانی که چیست عاقبت کار مارگیر
❈۶❈
چون روزگار کس ندهد پند آدمی
خواهی که پندگیری، از روزگار گیر
بنگر که تا تو آمده ای چند کس برفت
آخر یکی ز رفتنشان اعتبار گیر
❈۷❈
ناچار با تو مرگ کند دست در کنار
خود را یکی ز بیهده ها بر کنار گیر
بر باد داد عمر تو دنیای خاکسار
با تو که گفت دامن این خاکسار گیر؟
❈۸❈
شادی گریزپای بود، دل درو مبند
غمخوار تو غمست، پی غمگسار گیر
گر بایدت که خوار بود بر تو کارها
سختی مکن بطبع و همه کار خوار گیر
❈۹❈
گر میزنی ز روی خرد لاف زیرکی
فانی بدار دست و دم پایدار گیر
مرده دلیست حاصل بطال پیشگان
از کار کار خیزد، دنبال کار گیر
❈۱۰❈
روزی سه چار اگر اجلت مهلتی دهد
بگذار خلق را و در کردگار گیر
بسیار گرد خلق دویدی، چه حاصلست؟
باقی عمر را ز گذشته شمار گیر
❈۱۱❈
بر ابلق زمانه سواری، به هوش باش
کاَسبیست تیز، لیک بدندان سوار گیر
غره مشو که گام بکام تو می زند
زیرا که تو ضعیفی و تندست بارگیر
کامنت ها