کمالالدین اسماعیل:ای ز انعام های گوناگون کرده جودت بر اهل فضل اسباغ
❈۱❈
ای ز انعام های گوناگون
کرده جودت بر اهل فضل اسباغ
نیست بر چهرۀ عروس سخن
جز ز خطّ مسلسلت اصداغ
❈۲❈
تا برو موکب تو پی سپرد
همه دل روی گشت لالۀ راغ
تا که گوید دعای دولت تو
گشت سوسن همه زبان در باغ
❈۳❈
سرفرازا ز حال مرکب خویش
لاغی آورده ام ظریف و چه لاغ
دارم اسبی کش استخوان در پوست
هست چون در جوال هیزم تاغ
❈۴❈
قطرۀ خون از او بصد نشتر
بر نیارد ز لاغری برّاغ
کوب خورده ز پهلویش مهماز
سوخته بر سرین او دل داغ
❈۵❈
خشک ریشش چو شمع تو بر تو
حشو پشتش فتیله همچو چراغ
زان گشاده دست مهرۀ پشتش
که عصبهاش سست شد چو کناغ
❈۶❈
موی بروی نرسته جز که نمد
پوست بروی نمانده جز که جناغ
گشته از خرقهای گوناگون
پشت ریشش چو کلبۀ صبّاغ
❈۷❈
کرده باکاهلی ز یک منزل
خبر نتن متن خویش ابلاغ
گر بدار الجلود برگذرد
بگریزد ز گند او دبّاغ
❈۸❈
نیست یک لحظه فارغ و خالی
شکم و پشت او ز استفراغ
تختۀ گردنش کند ایمن
مرد را از گرفت و گیر الاغ
❈۹❈
من چو مرهم نشسته بر سر ریش
همچو محدث فراز بیت فراغ
میروم مفرد و سلیمان وار
بر سرم صف کشیده باشه وزاغ
❈۱۰❈
چند باشد نشسته بر مردار
بلبل مدحت تو همچو کلاغ
رحمتی کن که در مقاساتش
کیسۀ صبر کرده ام افراغ
❈۱۱❈
گر زتو مرکبی دگر طلبم
که شدستم عظیم گنده دماغ
این توقّع زمن بدیع مدار
که شدستم عظیم کنده دماغ
کامنت ها