کمالالدین اسماعیل:ای ز خاک در تو تاج سرم خود همینست بعالم هنرم
❈۱❈
ای ز خاک در تو تاج سرم
خود همینست بعالم هنرم
نم کلک تو و خاک در تست
حاصل خشک و تر بحر و برم
❈۲❈
عقدها گوهر ازو بربایم
گر بود بر سر کلکت ظفرم
تابع حکم تو آمد تقدیر
کرد معلوم قضا این قد رم
❈۳❈
با شکر باری نوک قلمت
سخت نا معتقد نیشکرم
تا بدیدم صور الفاظت
در نظر هیچ نیاید در رم
❈۴❈
اگرم ملک سلیمالن بخشی
باشد از همّت تو ما حضرم
همه مهر تو چکد از رگ من
گر زند دست فلک نیشترم
❈۵❈
همه سر سبزی وجودت که ز بحر
حاصلی نیست بجز شور و شرم
تا رضا سخطت روی نمود
گشت روشن سبب نفع و ضرم
❈۶❈
یادگارند ز رنگ و بویت
صبح تابان و نسیم سحرم
گفت کیوان : که من آن هندویم
کز پی پاس ببام تو برم
❈۷❈
نکنم بندگیت پس چه کنم؟
که نه من خوبتر ازماه و خورم
گرچه در عالم نظم آن ملکم
کز معانیست حشر در حشرم
❈۸❈
ور چه سرتاسر عالم بگرفت
شعر من بنده چو صیت پدرم
کی بمدح تو رسد خاطر من ؟
نه بهر حال که هستم بشرم؟
❈۹❈
آسمان گفت مرا آن هوس است
کآستان تو بود مستقرم
چون بلندی طلبیدم ناچار
هر شبی تا بسحر در سهرم
❈۱۰❈
ماجراییست مرا خوش بشنو
گرچه از گفتن آن بر حذرم
حجّتی دارم و شد مدّتها
کز پی حفظش خونین جگرم
❈۱۱❈
گاه حرزی کنمش بر بازو
گاه تعویذ بود بر کمرم
بس که میخوانم باز
همه چون آب روان شد زبرم
❈۱۲❈
آنچنان کرد حوادث طیّش
که دگر نام زنشرش نبرم
از پی تقویت او همه سال
کاغذ پشت و سریشت برم
❈۱۳❈
بد تنگ روی و کنون پشت قویست
از چه ؟ از کاغذ بی حدّ و مرم
بس که در سر زنمش پنداری
که من آن هدهدک نامه برم
❈۱۴❈
گنج نامه ست و برو مسطورست
صامت و ناطق و عین و اثرم
سر جریده ز وی اندر گیرم
چون تفاصیل ذخایر شمرم
❈۱۵❈
همچو در نامۀ محشر عاصی
بسکه در وی بتحیّر نگرم
عکس آن لون بیاض است و سواد
که بماندست چنین در بصرم
❈۱۶❈
دور نبود که حروفش یک یک
حک کند دیده بتیغ نظرم
دوش می گفت زبان حالش
حسب حالی خوش شیرین ترم
❈۱۷❈
منم آن خامش گویا که بحکم
چاکرانند قضا و قدرم
حق بگویم همه کس را در روی
ورچه از آب تنک روی ترم
❈۱۸❈
حجّتی قاطعم و گاه نفاذ
شکل تدویر زر آمد سپرم
ناصر حقّم و هرجا که روم
برخط عدل بود رهگذرم
❈۱۹❈
گردنانرا سر برخطّ منست
زانکه هم داور و هم دادگرم
ختم کاری بشهادت آمد
زانکه بر نام خدایست سرم
❈۲۰❈
سرگذشت قلم از من پرسید
که زتاریخ جهان با خبرم
حافظ مالم ، و از راه صفت
همچو ماری بسر گنج برم
❈۲۱❈
آن مذکّر صفتم کز ره نطق
منکرانرا سوی حق راهبرم
قاضیان از سخنم کار کنند
شرع کردست چنین معتبرم
❈۲۲❈
گاه در دست بود جلوه گهم
گاه بر فرق بود مستترم
لعبتی سیم تن دل سیهم
جوهری کم خطر باخطرم
❈۲۳❈
از لطیفیّ تن و نازکیم
باشد لز قطرۀ آبی خیرم
چه چابک بسته میان و سبکم
لاجرم چه حضر و چه سفرم
❈۲۴❈
تازه چون ماه نوم دایم از آنک
نکند کهنه مسیر قمرم
زانکه از عقد حسابم گیرند
در حساب آمد ، چون عقد زرم
❈۲۵❈
مفلسانرا شده ام گردن بند
پس نه عقد زر ، عقد گهرم
غنچه آسا همه در زر پیچم
زان بهر بادی زیر و زبرم
❈۲۶❈
باد برباید چون گلبرگم
آب بگذارد همچون شکرم
همچو آیینه ز آهی تبهم
همچو خاشاک ببادی بپرم
❈۲۷❈
طول و عرضیست مرا هر ساعت
ورچه درهم شده و مختصرم
مار خفته ست مرا نام از آنک
زرنگه دارم و خود خاک خورم
❈۲۸❈
گاه آشفته بخود برپیچان
گاه آهسته و بسته ز فرم
گاه کوتاه شوم گاه دراز
راست چون جعد یکی خوش پسرم
❈۲۹❈
شاهدان بسته و صلم بودند
گرچه اکنون بخلاقت سمرم
بر سر من چه نوشتست قضا؟
که گرفتار بدست تو درم
❈۳۰❈
تا کی از دست تو بر خود پیچم؟
کاغذین جامه ز تو چند درم؟
اجلم شد سپری مدّتهاست
گر چه من راه بقا می سپرم
❈۳۱❈
خط من گشت چو موی تو سپید
بس که گردانی از در بدرم
جز سیه رویی من حاصل چیست؟
که بهر محضری آری بدرم
❈۳۲❈
در خطم از تو که هر لحظه کنی
عرضه بر خواجه بدستی دگرم
ای دریغا اگرم زر باشد
ورچه بی فایده باشد اگرم
❈۳۳❈
گرچه بر من رقم تحریرست
چون مکاتب ز تو خود را بخرم
سرورا! صدرا! احوال همه
عرضه کردم که نبد زان گزرم
❈۳۴❈
بکش این درد سر و باز رهان
بخداوندی ازین دردسرم
هم مرا زو و هم او را از من
تو بزر بازخر ، ارنی بدرم
کامنت ها