کمالالدین اسماعیل:صد غمّاز مجد عبّادان قریة من وراع عبّادان
❈۱❈
صد غمّاز مجد عبّادان
قریة من وراع عبّادان
کژ و خون ریز در دهانش زبان
راست مانند نیش فصّادان
❈۲❈
سیه و سخت در زر آویزان
دل او چون محکّ نقّادان
ناتوان گیر چون تب لرزه
بی گنه کش چو تیر صیّادان
❈۳❈
همچنان بادیه ببی آبی
کوشد اندر هلاک بی زا دان
مفردات آن چنان که او گیرد
هم نگیرند مهره نّرادان
❈۴❈
در بدیّ و ددیّ و بیخردی
دوم او تو هم مر او را دان
در دهانش زبان غمّازان
و اندر ابروش چشم جلاّدان
❈۵❈
هم عفا الله امین دین یعقوب
گر چه این فاضلست و او نادان
کامنت ها