کمالالدین اسماعیل:ای جلال تو بیانها را زبان انداخته عزت ذاتت یقین را در گمان انداخته
❈۱❈
ای جلال تو بیانها را زبان انداخته
عزت ذاتت یقین را در گمان انداخته
عقل راادراک صنعت دیده هابردوخته
نطق راوصف تو قفلی بر دهان انداخته
❈۲❈
هرچه آنرا برنهاده دست حس و وهم وعقل
کبریایت سنگ بطلان اندر آن انداخته
یک کرشمه کرده فضلت با بنی آدم وزان
غلغلی درجان مشتی خاکیان انداخته
❈۳❈
با حجاب کبریا دلهای مشتاقان تو
هرزمان شوری وسوزی درجهان انداخته
باکمال بی نیازی جذبه های لطف تو
دم بدم در حلق جانها ریسمان انداخته
❈۴❈
قدرتت در آفرینش بهر فهم ناقصان
در جهان آوازه یی از کن فکان انداخته
چیست دنیای دنی؟ مشتی از این خاشاک و خس
موج دریای عطایت بر کران انداخته
❈۵❈
در مصاف کنه ادراک تو حکم انداز عقل
در هزیمت تیربشکسته کمان انداخته
گرچه بسیاراست نامت،بی نشانی،زان خرد
نام تو در جان گرفتست ونشان انداخته
❈۶❈
آه سرد عاشقانت هرسحر چون صبحدم
شعله های آتش اندرآسمان انداخته
بر در امرت فلکها حلقه کرده بنده وار
واختران هم خویشتن رادرمیان انداخته
❈۷❈
در دبیرستان علم لایزالت عقل پیر
همچو طفلان از بغل لوح بیان انداخته
درضیافت خانۀ فیض نوالت منع نیست
در گشاده ست وصلادرداده، خوان انداخته
❈۸❈
سالکان راه تو توشه ز ناکامی کنند
ورچه باشد کام عالم پیششان انداخته
جان بتو چون آورم ای درره سودای تو
صدهزاران جان ودلها رایگان انداخته؟
❈۹❈
دردمندان غمت رادربیابان بلا
مرغ شوقت مغزخورده، استخوان انداخته
ازپی آرایش جان دست ارباب القلوب
جامۀ درد ترا برقد جان انداخته
❈۱۰❈
هرکه گویا گشته دروصف تودست عزتت
همچو شمعش آتشی اندرزبان انداخته
صورت آدم بلطف وصنع خود بنگاشته
پس بقهر اهبطوا درخاکدان انداخته
❈۱۱❈
برجمال سودمندی،دفع هرنا اهل را
حکمت توروی بندی اززیان انداخته
دست لطفت برگرفت ازخاک آدم را که بود
درمیان مکه وطایف چنان انداخته
❈۱۲❈
آرزوی قرب توهرساعت ازروی طمع
یک جهان آواره را ازخان ومان انداخته
هرکجاکرده ز ذکرت خاکپایان حلقه یی
جبرئیل ازسدره خودرادرمیان انداخته
❈۱۳❈
در دو عالم جای اودرکنج خذلان آمده
هرکرا قهرتو دور ازآستان انداخته
کامنت ها