کمالالدین اسماعیل:جهان کرم پادشاه شریعت که هستت بر اقلیم دین شهر یاری
❈۱❈
جهان کرم پادشاه شریعت
که هستت بر اقلیم دین شهر یاری
تو آن سرفرازی که فیض بنانت
بریزد همی آب ابر بهاری
❈۲❈
تو آنی که روی قدرت توانی
که پیشانی شیر گردون بخاری
تو آن فیض بخشی که در روز جودت
چو کان گشت دریا زبس خاکساری
❈۳❈
فلک از سر صدق تو صبگاهی
کند در هوایت چو من جان سپاری
مزاج صبازان سبب روح بخش است
که کردست با خلقت آمیزگاری
❈۴❈
درختان لطف ترا میوه آبی
نهنگان خشم ترا معده ناری
قضا کی شدی ضامن رزق مردم ؟
اگر نه کفت را گرفتی بیاری
❈۵❈
گشایش زجود تو می یابد ارنی
عروق امل را ببندد مجاری
بگاورسۀ مشک بر صفحۀ سیم
کند کلک تو هر زمان خرده کاری
❈۶❈
بقای ابد را به محشر همانا
بمسمار مهرت بود استواری
خور تیغ زن گرچه هرشب زبأست
درین خاک توده گزیند تواری
❈۷❈
ضمیر تو هر روز گیسو کشانش
ببازار گیتی برآرد بخواری
وقار ترا کوه می خوانم انصاف
ازین بیشتر چون بود بردباری
❈۸❈
بسیلاب انعام تو شسته گردد
ز روی جهان وصمت خاکساری
قضا را بس است این قدر شغل کورا
بدیوان حکمت بود پیشکاری
❈۹❈
کسی را که یک ذرّه در سایه گیری
زخورشید تابان سرش برگذاری
سوی مهر اگر بنگرد تیز کینت
چو سایه بخاک اندر افتد بزاری
❈۱۰❈
تو سلطان سیّار کان وجودی
چو خورشید ازین روی لندر مداری
بقدر و بزرگی علی رغم دشمن
بحمدالله امروز هریک هزاری
❈۱۱❈
فلک رفعتا ! پیش صدر توام هیچ
زبان سخن نیست از شرمساری
درین چند روز از جفا آن کشیدم
که گر برشمارم تو باور نداری
❈۱۲❈
چه از خاصۀ خود، چه از خویش و پیوند
چه از شرمساری ، چه از سوگواری
همانا که اندر ازل کار ما را
قرار افتادست بر بی قراری
❈۱۳❈
کسی را که تیره شود آب دولت
زآب حیاتش بود ناگواری
سزاوار آنی و در خورد اینم
که بر ما و بر عجز ما رحمت آری
❈۱۴❈
از آن می نمائیم بر جرم اقدام
که عفوت زما می کند خواستاری
غریب و پراکنده و مستمندیم
تبه حال و حیران زبد روزگاری
❈۱۵❈
نباشد ترا ضایع از کردکارت
اگر بی کسان را کنی دستیاری
حقوق قدیمیِ ما خود رها کن
نه هستیم آخر ترا زینهاری
❈۱۶❈
چو هرکس رسیدند از دولت تو
باسب و ستور و مهد و عماری
اگر خسته یی را زشوق رکابت
کند فی المثل آرزوی سواری
❈۱۷❈
توقّع چنانست کز من دعا گوی
بحکم کرم این گنه در گذاری
بر اهل نیشابور فرخنده بادا
قدوم تو در دولت کامکاری
کامنت ها