کمالالدین اسماعیل:ای آنکه نکرد عقل دانایی جز خدمت درگهت تمنّایی
❈۱❈
ای آنکه نکرد عقل دانایی
جز خدمت درگهت تمنّایی
وی آنکه ندید ذات پاکت را
گردون هزار دیده همتایی
❈۲❈
رای تو چو مهر عالم افروزی
قهر تو چو چرخ عمر فرسایی
با دولت تو سپهر دیرینه
پیریست شده زبون بر نایی
❈۳❈
نابوده مدبّران علوی را
بی خاطر تو نهان و پیدایی
ناخاسته کارگاه سفلی را
استاد تر از تو کارفرمایی
❈۴❈
با خلق تو مشک دود اندودی
با وجود تو ابر باد پیمایی
با سنگ وقار تو کجا یارد
نه کَفۀ چرخ زیر بالایی
❈۵❈
بفزوده لباس احتشام تو
از اطلس نه سپهر پهنایی
تابنده زرای سال خورد تو
چون غرّۀ آفتاب سیمایی
❈۶❈
ای چون تو نزاده دهر فرزندی
وی چون تو ندیدیه شرع دارایی
بی لطف تو زنده مانده ام ماهی
الحق نبود چو من شکیبایی
❈۷❈
افتاده بدرد چشم کنجی
در آرزوی فزای صحرایی
در هر نفسیم تعبیه آهی
در هر سخنیم مندرج وایی
❈۸❈
بر چشم من اشک را شبیخونی
در سینۀ من زدرد غوغایی
هر ساعتم از سپهر تشویشی
هر لحظه ز آفتابم ایذایی
❈۹❈
چندانکه قفای دردها خورده
چشمم چو ضعیفی از توانایی
تن در زده، دیده کرده نادیده
آموخته هم زحملت اغضایی
❈۱۰❈
گه لعبت چشم من گرانجانی
گه دیدۀ من زبان گویایی
گاهی زعصا کنم قلاووزی
هیهات ! که کرددیده از پایی؟
❈۱۱❈
در آرزوی تو می پزم زینسان
با مردم چشم خویش سودایی
چشمم که زروشنایی آسودی
وزوی بودی همه مواسایی
❈۱۲❈
امروز میانشان چنان خونست
کش نیست بسوی روشنی رایی
گویی زچه خاست این همه وحشت
گر زانک نرفت مردمی جایی
❈۱۳❈
چون بوهم از آفتاب متواری
از خلق نهان شده چو عنقایی
بردوخته چشم همچو شاهینم
با آنکه چو طوطیم شکر خایی
❈۱۴❈
خورشید جلالتا! نگویی خود
خفاش چگونه گشت حربایی؟
از درد بسی بجان بگردیدم
تا خود که کند مرا مداوایی
❈۱۵❈
هم عاقبتم زسمّ اسب تو
دادند نشان تو تیاسایی
این مردم چشم من که بدطبعش
بر علم نظر چو ژرف دریایی
❈۱۶❈
از خاطر نیز ، نکته اندیشی
وزطبع لطیف راحت افزایی
در مسند تیره بادلی روشن
همچون صدف از درون گهرزایی
❈۱۷❈
در کود بروی خود فراز اکنون
چون دید که نیست وقع دانایی
گفتند که هست درد بی پرستش
اوّل که رمد نمود مبدایی
❈۱۸❈
امروز یقین شدم که مولانا
کردست بدین حدیث ایمایی
خود یاد نکرد خاطر عالی
کش هرگز بود بنده یی جایی
❈۱۹❈
هرچند کنون زرامش و شادی
باغم زدکانت نیست پروایی
زین بیش طلب مرا که کم یابی
مانندۀ بنده مدحت آرایی
❈۲۰❈
تشریف تفقّد سلیمانی
چون بود نصیب هدهد آسایی
من بنده عیادت از نیرزیدم
ارزید حضور من تقاضایی
❈۲۱❈
با پشت دوتا بر آستان تو
پیوسته همی زنیم برتایی
در پیش تو کار من چنین نازل
وانگاه ببین چه خوش تماشایی
❈۲۲❈
کز دور و سیلتم همی سازد
نزدیک تو ابلهی تبه رایی
اعمی بود آری صاحب الحاجه
وین نیز رهیست هم معمّایی
❈۲۳❈
این آن مثلست که رازیان گویند
کوری کته به دست نوینایی
با دت بزمان عمر مستغرق
هر امروزی که هست فردایی
کامنت ها