کمالالدین اسماعیل:ای ز دستت آز را سرمایهای ذکر حاتم با کفت افسانهای
❈۱❈
ای ز دستت آز را سرمایهای
ذکر حاتم با کفت افسانهای
ذات پر معنیّ تو اندر جهان
صورت گنجیست در ویرانهای
❈۲❈
آشکارا پیش ذهن و خاطرت
هرکجا در غیب پنهان خانهای
هست در دور کف دریا کشت
هفت دریا کمتر از پیمانهای
❈۳❈
نیست از من سوختهتر در جهان
شمع اقبال ترا پروانهای
کار من بگشاید ار کلکت شود
در کلید روزیم دندانهای
❈۴❈
تا در این شهر آمدم از بس اوام
من رهی بفروختم کاشانهای
وام داری هر دم از هر گوشهای
در من آویزد چنان دیوانهای
❈۵❈
گر نمایم رخ بدو چون آینه
چنگ در ریشم زند چون شانهای
چشمها بر راه دارم همچو دام
تا کجا افتد به چنگم دانهای
❈۶❈
من چنین محروم و از انعام تو
گشته هر آوارهای فرازنهای
مانده من لب خشک و در بحر سخات
آشنا ور گشته هر بیگانهای
❈۷❈
حسبة لله بفرما منعما
در خلاص کار من پروانهای
یا اشارت کن که تا مطلق کنند
وقت را مرسوم موقوفانهای
❈۸❈
از تردّد بر لب آمد جان من
آریی فرمای یک ره یا نهای
کامنت ها