کمالالدین اسماعیل:این وضع بین که گویی لطف مشکّلست یا شاخهای سدره بطوبی موصّلست
❈۱❈
این وضع بین که گویی لطف مشکّلست
یا شاخهای سدره بطوبی موصّلست
یا تخته بند باغچۀ عقل و دانش است
یا زیر تیشۀ عمل نوح مرسلست
❈۲❈
یا در بر مصاف سپرهای دیلمست
یا بر محیط چرخ سپهر ممثّلست
تقطیعش از مرقّع ابدال نخستست
ترتیبش از غرایب اشکال فصیلست
❈۳❈
در بقعۀ مبارکه هست آن درخت انس
کز اختصتص حضرت قدسی مسجّلست
تا عقل کرد نسبت این وضع با فلک
هیآت مستطیل کنون شکل افضلست
❈۴❈
از خلق بر کناره چو او تاد منزویست
زان جای او بهشت و ثوابش معجّلست
در کنج خانه پشت بدیوار دادنش
از خشک زاهدیست نه از رزق و تنبلست
❈۵❈
با آسمان جربا دارد مشابهت
زان سطح او بکوکب ثابت مکللّست
چون آینه تنش همه رویست و رویهاش
از بس گره چو زلف نکویان مسلسلست
❈۶❈
سر تا قدم ز بس که بر آورده پر زهاست
شکل ازار نیست پس ار هست مخملست
ای همچو نیشکر خوش و پر بند صورتی
کو بر همه نفوس نباتی مفضّلست
❈۷❈
مجموعه ییست ذاتت از اوضاع مختلف
کاشکال هندسی همه در وی مفصّلست
اوهام زیر کان ز نهاد تو قاصرست
ار تنگ مانوی ز نقوشت معطّلست
❈۸❈
اجزاء ذات تو چوبهم دست در زدند
گفتی که بر قبای صفا گوی و انگلست
زیرا هر آن نقار و قطعیت که بد نخست
اکنون باتّحاد و تالّف مبدّلست
❈۹❈
نجّاری اعتقادی و اندر اصول صلب
طبعت باعتزال ازین روی امیلست
ترکیب تو مشجّرۀ اصل نیکوست
مشروح ازوست هر چه ازین باب مجملست
❈۱۰❈
رویت اگر چه زابله زخم مجدّرست
تخطیطت از تناسب اعضا معدّلست
هم پشت را پناهی وهم چشم را چراغ
نشگفت اگر زمر تبتت حظ اکملست
❈۱۱❈
دلبستگیت اگر بنقوش منبّتست
شاید چو بر تو طبع نباتی موکّلست
دستی و صد هزار نگارت بد از نخست
وین دست واپسینت نه آن دست اوّلست
❈۱۲❈
نه باد را مفاصل عظم تو مدرجست
نه آب را جداول عرق تو منهلست
آمد بگاه ضرب مصحّح کسور تو
زیرا که کسرو جبر تو با هم مقابلست
❈۱۳❈
لوحیست صورت تو که بر صفحه های او
یکسر عشور و آیت و اخماس و جدولست
از وصل تو اصول قواعد ممهّدست
وز لطف تو لباس عمارت مذیّلست
❈۱۴❈
پای نظر ز شکل تو در تخته بند ماند
تا خرده های قایمه هایت مشکّلست
بر سینه نقش کنده چو عیّار پیشگان
پر زخم بازوی تو چو بازوی منبلست
❈۱۵❈
ز اسیب کوبها بنجنبد تنت ز جای
گویی ز پر دلیست گر از طبع کاهلست
یا چون منافقانی پر بند و پیچ پیچ
خشب مسندّه ز برای تو منزلست
❈۱۶❈
از بهر حفظ خانه تنت جمله چشم شد
هر چند صورت تو چو چشمی مغفّلست
پهلوی خشک داری و از یمن سایه ات
چربیّ پهلوی همه عالم محصّلست
❈۱۷❈
در تو هزار رخنه فزونست و چشم را
در روضۀ بهشت ازین رخنه مدخلست
از غیرت تو بر سر آتش نشست عود
بر سنگ سر زدن ز غمت کار صندلست
❈۱۸❈
تا پیکر تو صورت منج آشیان گرفت
کام و دهان عقل زیادت معسّلست
اصحاب صفّه را تو مسایند کرده یی
وین منصبت ز یافتن عمر ارذلست
❈۱۹❈
آراسته ست رویت و پیراسته قدت
سرمایۀ قبولت ازین رو مکمّلست
نظمت ز خرده کاری چون لفظ جزل من
آمد خفیف وزن و بمعنی مثقّلست
❈۲۰❈
تا حرز بازویت عضدالدّین حسن بود
مدح تو نقش صفحۀ این هفت هیکلست
خورشید رفعتی که بمیزان همّتش
اقلیم هفت گانه بمثقال خردلست
❈۲۱❈
چون غوص فکر، دانش او نیست منتهی
چون فیض عقل، بخشش او نامعطّلست
میزان عقل را سر کلکش معیّرست
شمشیر جود را کف کافیش صیقلست
❈۲۲❈
با علم او دقایق جزوی مبرهنست
باقهر او قواعد کلّی مزلزلست
تا جود او رعایت آمال می کند
یکبارگی جوانب اموال مهملست
❈۲۳❈
زیبد که در محامد او منتظم شود
در مدح هر مبالغه کز باب افعلست
ای سروری که گردون سر سبک
همچون زمین ز بار ایادیت مثقلست
❈۲۴❈
همچون ارم سرای تو ذات العماد شد
زان در خوشی برابر خلد مجمّلست
نظمی تراش کرده ام از طبع کز نکت
کمتر تراشه چینش اعشی واخطلست
❈۲۵❈
گر هیچ کس بگوید یا گفت مثل این
پس مال من محرّم و خونم محلّلست
مپسندش از زمانه لگد کوب هر ذلیل
آنرا که ملک عالم معنی مذلّلست
❈۲۶❈
می خور غم رهی که مرا در همه جهان
بعد از خدای بر کرم تو معولّست
بر ذوق عقل هر سخنی کان مدیح تست
چون زندگی خوشست اگر چه مطولّست
❈۲۷❈
برخور زمال و جاه که در مجلس قضا
مکتوب عمر تو بدرازی مسجّلست
کامنت ها