کمالالدین اسماعیل:پناه و قدوۀ حکّام عصر صدر جهان تویی که حکم ترا روزگار محکومست
❈۱❈
پناه و قدوۀ حکّام عصر صدر جهان
تویی که حکم ترا روزگار محکومست
محیط دایرۀ چرخ با جلالت تو
چو نقطه ییست که در ذهن عقل موهومست
❈۲❈
ز پهلوی کرمت آرزو شکم پر کرد
بدان صفت که کنون حاجتش به هاضومست
چنان مسخّر رای تو گشت شمع فلک
که در تصرّف او همچو پارۀ مومست
❈۳❈
بیاد خلق تو بر دست نو بهار نهند
شقایقی که بصورت رحیث مختومست
پیاپی از چه فتد عطسه های صبح ارنه
ز نفحۀ گل خلقت سپهر مزکومست
❈۴❈
بر مهابتت ار لاف پر دلی زد شیر
تو عفو کن هذیانات او که محمومست
زر از دورویی و زردی بدشمنت ماند
از آن زنکبت ایّام خوار و مظلومست
❈۵❈
گهی شکسته بود گاه بسته گاه ز ده
گهی ز سیلی و گاه از تپانچه مرحومست
گهی بخنجر گازش میان دو نیم کنند
گهی ز دست ترازو بسنگ مرجومست
❈۶❈
کهش برستۀ بازار در کشند بروی
گهش در آتش سوزان مقام معلومست
گه از شکنجّ سکّه رخش پر آژنگست
گهیش چهره ز دندان گاز مثلومست
❈۷❈
گهیش خرج کنند و گهیش دفن کنند
ببین مشابهت دشمنت که چون شومست
جوامع هنر بنده حرص خدمت تست
اگر چه حرص بنزدیک عقل مذمومست
❈۸❈
چو من ز چرخ کنم استزادتی گوید
دگر چه باید آنرا که خواجه مخدومست؟
مرا ز حلقۀ درست چو حلقه بر در زد
فلک که خود بچنین کارکرد موسومست
❈۹❈
خلوص معتقد بنده اندرین خدمت
جهانیان را در سلک علم منظومست
چنین که حرمان بر حال بنده مستولیست
چه جای جبّه و دستان وورسم و مرسومست
❈۱۰❈
ز خاک پای تو کش می برند دست بدست
ببین که مردم چشمم چگونه محرومست
کامنت ها