کمالالدین اسماعیل:دوش عقلم که ترجمان نست پرده از پوشش نهان برداشت
❈۱❈
دوش عقلم که ترجمان نست
پرده از پوشش نهان برداشت
گرم در گفتگوی شد با من
مطلعی سرد ناگهان برداشت
❈۲❈
سخنی چند در غلاف براند
که نشاید حجاب ازآن برداشت
عاقبت بی تحاشیی ، سرپوش
از طبقهای سوزیان برداشت
❈۳❈
گفت زنهار کار خود دریاب
که فلک ساز امتحان برداشت
نانوا روزی تو باز گرفت
سر نرخی چو تر گران برداشت
❈۴❈
ارتفاعی کامید بوود نماند
متغلّب یکان یکان برداشت
در سرای ملوک دست نیاز
سبب نان و رسم خوان برداشت
❈۵❈
تو و ده پانزده خورنده کنون
چون توانید دل زنان برداشت
خواجه از حال تو گرآگه نیست
قصّه باید همین زمان برداشت
❈۶❈
تا که بردارد از تواین کلفت
همچنان کز دگر کسان برداشت
گفتمش در میان این تشویق
که بلا سر زهر کران برداشت
❈۷❈
خنجر اندر بریدن آجال
فرق از پیر تا جوان برداشت
بر سر نیزه ها زبان سنان
بمنادی ز خلق امان برداشت
❈۸❈
عافیت را بلای ناگاهان
امن و عصمت ز خان و مان برداشت
جای در قبۀ دماغ گرفت
گرز چون سر ز بادبان برداشت
❈۹❈
کرد اندیشۀ جگر در دل
تیر چون پی ز تیردان برداشت
خوابگه در کنار دیده گزید
راست کز خانۀ کمان برداشت
❈۱۰❈
خنجر کابلی بحدّت طبع
سبل تن ز چشم جان برداشت
در رباطات سینه منزل کرد
خشت و چون پهلو از مکان برداشت
❈۱۱❈
بسویدای دل فرود امد
نوک ناوک چو از بنان برداشت
بر شوارع ز دست خون ریزش
پای مشکل ز گل توان برداشت
❈۱۲❈
سرش از تن چو شمع بردارند
هرکه از بیم جان فغان برداشت
کرد منقار مرگ رقّۀ او
هر که سوفارسان دهان برداشت
❈۱۳❈
تیز شد گفت و گوی تیغ که جنگ
آن زمان بندش از زفان برداشت
لشکر جهل تاختن آورد
هنر و فضل را نشان برداشت
❈۱۴❈
آن کسی را میسّرست دو نان
که بجای قلم سنان برداشت
تیغ از بس که چیره شد بر کلک
تاسرش بی گنه چنان برداشت
❈۱۵❈
گرتقاضا کنم کنون گویند
شرع تکلیف از فلان برداشت
گفت اگر چه چنین که کی گویی
فتنه خود خاک ار اصفهان برداشت
❈۱۶❈
نه همانا که نیز یکباره
رسم نان خوردن از جهان برداشت
غلّۀ سال و رسم خویش بخواه
رسم نتوان بهیچ سان برداشت
❈۱۷❈
طع از رسم خواجگان هرگز
شاعر خام قلتبان برداشت
غلّه گر کمترست زر نقدست
خود توانی برایگان برداشت
❈۱۸❈
برندارد ترازو از پی زر
کو ترازو خود از میان برداشت
دیرگاهست تا که بخشش او
عصمت از مال بحروکان برداشت
❈۱۹❈
دست گوهرفشان او بسخا
از گهر بند ریسمان برداشت
لرزه بر استخوان نیزه فتاد
تا که او کلک ناتوان برداشت
❈۲۰❈
شب بیاسوود زانکه معدلتش
زحمت بانگ پاسبان برداشت
چرخ در پای همّتش افتاد
چون سر از بام آسمان برداشت
❈۲۱❈
ماهنوز اندرین سخن بودیم
صبحدم سر ز قیروان برداشت
آفتاب از سپهر تیغ بزد
شب بترسید ،دل زجان برداشت
❈۲۲❈
زحمت طبل نوبتی برسید
بفرو داشت آمد آن برداشت
کامنت ها