کمالالدین اسماعیل:فلک جنابا در آرزوی حضرت تو بسی بگشت بسرآسمان عالم کرد
❈۱❈
فلک جنابا در آرزوی حضرت تو
بسی بگشت بسرآسمان عالم کرد
کنایت از قلم تست مرغک دانا
عبارت از سخن تست گنج بادآورد
❈۲❈
تویی که گر نبود سایۀ تو یک ذرّه
سایه روی شود آفتاب سایه نورد
نهیب زخم تو دیدست خصم ازین قبلست
که خانه خانه گریزان بود چو مهرۀ نرد
❈۳❈
لقای تو سبب امن و راحت خلقتست
من این قضیّه بدانسته ام بعکس و بطرد
ز آتش جگرست آب چشم دشمن تو
چنانکه از دل گرمست صبح را دم سرد
❈۴❈
اگر بدو رسد الماس خاطر تیزت
شود هراینه قسمت پذیر جوهر فرد
کفایتت بسرکلک کارهایی کرد
که تیغ رستم دستان نکرد روز نبرد
❈۵❈
مرا زمانه اگر پی کند بسان قلم
بسر بخدمتت ارنیستم نباشم مرد
وراز قبول تو باد عنایتی جهدم
بخاک پای تو کز آسمان برآرم گرد
❈۶❈
چو مر هم از تو بود درد پای کی دارد؟
چو پرسش از تو بود غم کجا بود در خورد؟
ندید روی بهی تا ندید روی ترا
رهی که همچو بهمی بد ز درد با رخ زرد
❈۷❈
بگرد پای رهی دست درد هم نرسد
کنونکه پرسش تو سایه بر سرم گسترد
برفته بود سراپای من ز دست ولیک
گشادگیّ دو دست تو پای بندم کرد
❈۸❈
ز دست پای تو درد آن قفای محکم یافت
که پای بنده ز دست عنای او میخورد
ببرد درد سر خویش درد پای از من
کنونکه عاطفتت پای در میان آورد
❈۹❈
چنانکه پای من از درد بر سر آمده بود
بفّر دولتت از پای اندر آمد درد
نصیب خانۀ خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد
کامنت ها