کمالالدین اسماعیل:ای خسروی که آتش تیغ تو روز کن در قلب چرخ زهرۀ مرّیخ آب کرد
❈۱❈
ای خسروی که آتش تیغ تو روز کن
در قلب چرخ زهرۀ مرّیخ آب کرد
دارای ملک، شاه مظّفر پناه دین
کت چرخ نام خسرو مالک رقاب کرد
❈۲❈
طبعت بر شحه یی سر خورشید غوطه داد
تیغت به لمعه یی دل آتش کباب کرد
در مغز تیغ تو گهر ازبیم جود تو
رخسار خود بخون حسودت خضاب کرد
❈۳❈
جود تراکه هست حسابش برون ز عقل
نتوان بعقد از سردستش حساب کرد
بهر ثبات خیمۀ ملک ترا فلک
از نیزه و کمند تو میخ و طناب کرد
❈۴❈
خورشید زخم تیغ ترا دید در مصاف
حالی ز گرد خیل تو بر رخ نقاب کرد
گردون برسم خویش غرورش همی دهد
گریک دو روز خصم ترا کامیاب کرد
❈۵❈
کی جای اعتماد بود خاصه روز باد
آن گنبدی که بر سر آبش حباب کرد؟
وز جرعه های ساغر لطف تو در چمن
دست بهار نصفی گل پر شراب کرد
❈۶❈
لطف نسیم طبع تو از سنگ لاله ساخت
تفّ سموم قهر تو در یا سراب کرد
چون زلف دلربایان خطّ مسلست
در پای عقل سلسله مشک ناب کرد
❈۷❈
اندیشه ی ثنای گلستان خلق تو
اندر مسام طبع، عرق را گلاب کرد
بنشینید بوی خلق تو مشک خطا، ز شرم
برباد داد بوی خود، الحق صواب کرد
❈۸❈
الطاف ایزدیست معانیّ ذات تو
آنرا بسعی خود نتوان اکتساب کرد
تا صبح رستخیز بماند در آن جهان
هر مغز را که شربت کینت خراب کرد
❈۹❈
دایم برد ز چشمۀ خورشید آب روی
هر کو بخاک در گه تو انتساب کرد
با این سکون امن که در عهد عدل تست
زلف بتان عجب که ز باد اضطراب کرد
❈۱۰❈
ای آفتاب سایه شهی کز برای تو
چرخ سبک عنان زمه نو رکاب کرد
از شوق خدمت تو ضمیرم شب دراز
صدگونه عشقبازی با آن جناب کرد
❈۱۱❈
بهر نثار خیل خیال تو دست شوق
چشم مرا خزینۀ در خوشاب کرد
گردون مرا خطاب خداوند می کند
زانگه که شاه بنده ی خویشم خطاب کرد
❈۱۲❈
این تربیت که کرد مرا لطف شهریار
باهیچ ذرّه حقّا گر آفتاب کرد
مداحی ترا بدعا خواستم همی
آخر خدای دعوت من مستجاب کرد
❈۱۳❈
همتای تو خیال بخوابم همی نمود
چشم رهی ز غیرت آن ترک خواب کرد
جودت زما سؤال تقاضا همی کند
آسان بود همی سؤال چنین را جواب کرد
❈۱۴❈
تشریف شه نه پایه ی امثال ماست لیک
لطف تو هرچه کرد ز بهر ثواب کرد
درج ضمیر بنده ی پر از درّ مدح تست
این چند دانه حالی از آن انتخاب کرد
❈۱۵❈
کلک مرا از عجز سخن در زبان نماند
زیرا که مسرع تو فراوان شتاب کرد
کامنت ها