کمالالدین اسماعیل:خواجه از کبر آن پلنگ آمد که همی با وجود بستیزد
❈۱❈
خواجه از کبر آن پلنگ آمد
که همی با وجود بستیزد
راتق وفاتقش یکی موشست
کز پلیدیش سگ بپرهیزد
❈۲❈
هر کران این بقصد زخمی زد
حالی آن دگر برو میزد
هر کجا موش گشت جفت پلنگ
ابله آنکس بود که نگریزد
کامنت ها