کمالالدین اسماعیل:ایا شهی که ضمیرت بچشم گوشۀ فکر رموز غیب ز لوح ازل فروخواند
❈۱❈
ایا شهی که ضمیرت بچشم گوشۀ فکر
رموز غیب ز لوح ازل فروخواند
نسیم لطف تو اومید را روان بخشد
خیال تیغ تو اندیشه را بسوزاند
❈۲❈
زهر زمین که غبار نیاز برخیزد
گفت بآب سخا آن غبار بنشاند
چراغ مهر شود کشته زیر دامن چرخ
اگر مهابت تو آستین برافشاند
❈۳❈
روانه گردد کشتی بروی بادیه بر
ز فیض طبعت ار آنجا کسی سخن راند
جهان پناها معلوم رای انور هست
که خلق جز ره تحقیق رفت نتواند
❈۴❈
نگر ز نکبت ایّام تنگ دل نشوی
که چرخ گه بدهد چیز و گاه بستاند
حطام دنیی فانی ندارد آن مقدار
که یاد کردن آن خاطری بشوراند
❈۵❈
بسا لطیفه که درضمن نامرادیهاست
خدای مصلحت کار بنده به داند
ترا عنایت سلطان چوپای مرد بود
فلک ز چنبر حکم تو سر نپیچاند
❈۶❈
اسیر خسرو عالم شدن زبونی نیست
که سیل چونکه بدریا رسد فروماند
اگر مهابت سلطان عالمت بگرفت
همت عواطف او زین مضیق برهاند
❈۷❈
سخاوت تو خلاص ترا ضمان کردست
گشاده دست سخی، پای بسته کی ماند؟
درخت پادشهی را از آن چه نقص که چرخ
بباد حادثه شاخی ازو بجنباند
❈۸❈
اساس جاه تو الحمدلله آن سدّست
که نفخ صورش از جای هم نجنباند
تن درست تو عذر شکست لشکر خواست
سلامت تو همه نقص ها بپوشاند
❈۹❈
سخاوتست که دست یسار تنگ کند
شجاعتست که پای بقا بلغزاند
برهنه خون گرید تیغ در کف پر دل
ولیک بد دلش اندر حریر خواباند
❈۱۰❈
گران رکابی آرد بروی مردان رنج
سبک گریز بجز اسب را نرنجاند
از آن گرفته شود آفتاب گه گاهی
که او ز تیغ زدن روی برنگرداند
❈۱۱❈
هر آن گهر که رهی داشت در خزانۀ طبع
در آرزوی تو از دیده می بیاراند
هزار چندان اندر دعا فزون کردست
ز رسم خدمت اگر اندکی بکاهاند
❈۱۲❈
تو شاد زیّ و بلطف خدای واثق باش
که کارها بمراد تو زود گرداند
کامنت ها