کمالالدین اسماعیل:زهی دیدار تو فال سعادت ترا می زبید آیین سیادت
❈۱❈
زهی دیدار تو فال سعادت
ترا می زبید آیین سیادت
همه اقبال تو توحید و سنّت
همه افعال تو عدل و عبادت
❈۲❈
سرای شرع را از تو عمارت
بنای فضل را از تو اشادت
شب و روز تو مستغرق بخیرات
گه و بیگاه تو علم و افادت
❈۳❈
تو اندر یافتی کار من ارنی
چنان بودم چنان دور از سعادت
که جانم غوطۀ تسلیم می خورد
میان عالم غیب و شهادت
❈۴❈
روان و قالب من بی علاقت
سکون و جنبش من بی ارادت
حواس از شغل آنها گشته معزول
معطّل مانده در کنج بلادت
❈۵❈
ز تخییلات گوناگون دماغم
چو مرفوعات دیوان عمادت
سکون مستولی از اطراف بر تن
ولکن اضطراب دل زیادت
❈۶❈
حیات از صحبت جان در تبرّم
قوی از یکدگر در استزادت
نفس آمد شدی میکرد گه گاه
بکوی زندگی با صد نکادت
❈۷❈
علل بر هم زده قانون صحّت
همه باطل شده اوضاع عادت
نه چشم از رنگ می دید استراحت
نه مغز از بوی میکرد استفادت
❈۸❈
نه هیچ اندر دهانم می نهادند
ز نومیدی بجز لفظ شهادت
طبیب از کار من عاجز شد ارچه
بکار آورد انواع جلادت
❈۹❈
ز یأسم کار تا آنجا رسیده
که میکردند یاسین استعادت
قوی رازهره از بیم آب می گشت
بوقت کار زار طبع و مادت
❈۱۰❈
وجودم چشم بسته بر سر پای
بر آهخته اجل تیغ ابادت
زناگه در رسید آواز راحت
که دادت خواجه تشریف عیادت
❈۱۱❈
از آن یک انتعاشم گشت معلوم
که روز حشر چون باشد اعادت
چنان دیدم که اندر عالم کون
مرا آن لحظه بد وقت ولایت
❈۱۲❈
دم جان بخش او جانی نوم داد
که بادش عمر و دولت بر زیادت
کامنت ها