کمالالدین اسماعیل:زهی چون خرد در جهان ناگزیر حریم جنابت سپهر اثیر
❈۱❈
زهی چون خرد در جهان ناگزیر
حریم جنابت سپهر اثیر
ملک خسرو شرق، شاه کیان
که در زیر گردون نداری نظیر
❈۲❈
فلک را سر کلک تو راز دار
ظفر را زبان سنانت سمیر
مظفّر بر اعدای دین خدای
که شرعت مشیرست و عقلت وزیر
❈۳❈
جهان معانی محمّد توای
چو خنجر مبارز چو خامه دبیر
چو بنیاد عدل تو دستت قوی
چو دریای جود تو فضلت غزیر
❈۴❈
به پیش گشاد تو خارا کلیم
بنزد سخای تو دریا حقیر
رساند دمادم بمغز امید
دم خلق تو بوی مشک و عبیر
❈۵❈
در ایّام عدل تو آهو بره
ز پستان شیران شود سیر شیر
بود ضرب تیغت بر ایقاع او
چو کلکت زند ارغنونی صریر
❈۶❈
چو دست تو یازد به تیغ و قلم
زهازه برآید ز بهرام و تیر
چو گوهر ز پولاد جوشن کنی
نه چون غنچه بندی دل اندر حریر
❈۷❈
اگر بازمانه درشتی کنی
شب و روز برهم بدوزی بتیر
ببرّی به خنجر، گه آزمون
سپیدی ز شیر و سیاهی ز قیر
❈۸❈
چو خصمت برآرد ز دل باد سرد
عیان گرددت دوزخ و زمهریر
چو گیسوی جانان، دل عاشقان
کمندت کند گرد نان را اسیر
❈۹❈
دلش پاره پاره شود چون انار
کرا تیغ تو بگذرد بر ضمیر
سزد پای تخت تو بر شیر چرخ
اگر جای شیرست پای سریر
❈۱۰❈
سنان تو بر چهرۀ بدسگال
معصفر برآرد ز برگ زریر
چو پند خردمند در سینه ها
سنان تو از روشنی جایگیر
❈۱۱❈
چو لفظ حکیمان بگاه گشاد
خدنگ تو از راستی دلپذیر
چو تفسیده گردد تنور مصاف
ز خون عدو خاک گردد خمیر
❈۱۲❈
چو باشند بی زحمت گفت و گوی
میان دو لشکر خدنگان سفیر
بگرد اندرون چشمۀ آفتاب
چو اندر حوادث ضمیر منیر
❈۱۳❈
اجل را سوی جان تاریک خصم
به نور سنان تو باشد مسیر
بپیچد تن نیزه بر خویشتن
چنان رودگانی بوقت زحیر
❈۱۴❈
ز پیراهن آهنین جوی خون
چو آتش که بدرخشد از آبگیر
ز خون، جوشن پردلان همچنان
که گلنار پاشد کسی بر حصیر
❈۱۵❈
ندارد زمان و نگردد زمین
ز پرخاش و ز نعره دار و گیر
چو از موج خون گل شود خاک راه
عصا سازد از رمح تو چرخ پیر
❈۱۶❈
چنان بر زره بگذرد رمح تو
که ماری که او سر نهد در غدیر
ز تیغت گریزان عدو در عدم
اجل در پی او دوان خیر خیر
❈۱۷❈
سلب گرچه ده تو کند چون پیاز
شود کوفته زیر گرزت چو سیر
ظفر میدود واله از چپّ و راست
که جان افکند در پناه امیر
❈۱۸❈
زهی کار دانش ز فضلت بلند
زهی چشم معنی ز کلکت قریر
تو آن پادشاهی که بگزیده ای
صریر قلم را بر آواز زیر
❈۱۹❈
ز جود تو محفوظ نزدیک و دور
ز عدل تو شاکر صغیر و کبیر
دعاگوی از گردش روزگار
روانش اسیرست و قالب کسیر
❈۲۰❈
دلی دارد و یک جهان درد دل
لبی دارد و صدهزاران زفیر
نه سامان نطق و نه برگ سکوت
نه پروای صبر و نه روی نفیر
❈۲۱❈
ز بیداد گردون نامهربان
بدرگاه لطف تو شد مستجیر
همه اهل معنی عیال تواند
مرا همچو ایشان فرا خود پذیر
❈۲۲❈
درین حضرت ار کرد گستاخی ای
رگی کن و خرده بروی مگیر
سخن چون فرستم بنزدیک شاه
که نقدم نبهره ست و ناقد بصیر
❈۲۳❈
گزر تا نباشد جهان را ز مهر
ز مهرت مبادا جهان را گزیر
دلت شادمان باد و عمرت دراز
ز ملک تو دست حوادث قصیر
❈۲۴❈
بهرحال ایزد ترا یار باد
فنعم الوکیل و نعم النّصیر
کامنت ها