کمالالدین اسماعیل:ندانم غنچه را بلبل چه گفتست که بس خونین دل و چهره کشفتست
❈۱❈
ندانم غنچه را بلبل چه گفتست
که بس خونین دل و چهره کشفتست
مگر رازی که او را با صبا بود
یکایک فاش در رویش بگفتست
❈۲❈
تو گویی آتش افتادست در خار
ز بس گلها که از گلبن شکفتست
بجز در حلقۀ لاله نیایی
گهر هایی که چشم ابر سفتست
❈۳❈
اگر چه فتنۀ باغست نرگس
بدان شادم که آخر فتنه خفتست
صبا کرد آشکارا بر سر چوب
هر آن خرده که گل در دل نهفتست
❈۴❈
دو سر در یک قدم بنمود نرگس
بنا میزد، چه زیبا طاق و جفتست
کامنت ها