کمالالدین اسماعیل:گشت آشکاره راز دلم بر زبان اشک از چشم خلق ازآن بفتاد بسان اشک
❈۱❈
گشت آشکاره راز دلم بر زبان اشک
از چشم خلق ازآن بفتاد بسان اشک
افگنده پاره پاره دلم در دهان خلق
زان پاره پاره مینهمش در دهان اشک
❈۲❈
بردوختست چشم من از خواب تا کشید
در تار سوزن مژه از ریسمان اشک
زانکه که گشت سینۀ من منزل غمت
می نگسلد ز دان من کاروان اشک
❈۳❈
صفراویت رنگ رخان در فراق او
از بهر آن همی دهمش ناردان اشک
چون ناردانه یی که در او استخوان بود
پنهان شدست شخص من اندر میان اشک
❈۴❈
زان هر زمان بروی درآید سرشک من
کز دست اختیار برون شد عنان اشک
تا بر رخت بنفشه و گلنار بردمید
می بشکفت ز نرگس من ارغوان اشک
❈۵❈
دل درمیان اشک و تواندر میان دل
پیداست رنگ چهرۀ توازنهان اشک
خون دلم هدر شد از بس که هر زمان
فتوی دهد بخون دل من زبان اشک
❈۶❈
هر گوشهای که من بگریزم ز دست غم
آرد غم تو پی به سرم بر نشان اشک
کامنت ها