کمالالدین اسماعیل:چو درد دلست این که من درفتادم؟ که در دام عشق تو دلبر فتادم
❈۱❈
چو درد دلست این که من درفتادم؟
که در دام عشق تو دلبر فتادم
چه بد کرده بودم که ناگاه ازین سان
بدست تو شوخ ستمگر فتادم
❈۲❈
به میدان عشق تو در ، اسب سودا
همی تاختم تیز و در سر فتادم
بدین گونه هرگز نیفتادم ار چه
درین شیوه صد بار دیگر فتادم
❈۳❈
مرا با چنین صبر و دل عشق بازی
نبود اختیاری ، ولی در فتادم
ز غرقاب این غم رهایی نیابم
که در موج دیده چو لنگر فتادم
❈۴❈
خیال لب و زلف و رویش بدیدم
بسر در گل و مشک و شکر فتادم
بلغزید دستم از آن زلف مشکین
بدان چاه سیمینش اندر فتادم
❈۵❈
در آن چاه جانم خوش افتاد لیکن
ز بدبختی خویش بر در فتادم
کامنت ها