کمالالدین اسماعیل:مرا که زهره نباشد که در رخت نگرم بیا بگو که ز وصل تو بر چگونه خورم؟
❈۱❈
مرا که زهره نباشد که در رخت نگرم
بیا بگو که ز وصل تو بر چگونه خورم؟
بچشم من نرد گردت ار بسی کوشم
بگرد تو نرسد چشمم ار بسی نگرم
❈۲❈
بدولت غم تو آتش دلم زنده ست
ز شادی ار چه نماندست آب بر جگرم
شود ز سینۀ من مهر روی تو تابان
اگر چو صبح ز دست تو پیرهن بدرم
❈۳❈
حکایت غم تست ار بخانه بنشینم
فسانۀ من و تست ار بکوی بر گذرم
بباغبانی و اختر شناسی افتادم
ز عشق روی و قدت تا برفته یی ز برم
❈۴❈
بباد قدّ تو از بس که سرو پیرایم
از ارزوی رخت بس که اختران شمرم
من و خیال تو زین پس، اگر بود خوابم
من و حدیث تو زین پس، اگر بود خبرم
❈۵❈
چو آفتاب اگر جای بر فلک سازم
دود همی غم عشقت چو سایه بر اثرم
کامنت ها