کمالالدین اسماعیل:خون دل از دو دیده بدامن همی کشم باری گران نه در خور این تن همی کشم
❈۱❈
خون دل از دو دیده بدامن همی کشم
باری گران نه در خور این تن همی کشم
رخسار من چو کاه و برو دانهای اشک
این کاه و دانه بین که بخرمن همی کشم
❈۲❈
افتاده ام چو سایه و چالاک میدوم
چون سوزنم برهنه و دامن همی کشم
شاید که چون صراحی خونم همی خورند
زیرا که سر ندارم و گردن همی کشم
❈۳❈
از عجز همچو گل سپر از آب بفکنم
وانگه ز عجب تیغ چو سوسن همی کشم
در می کشم بتار مژه قطره های اشک
دردانه بین که در سر سوزن همی کشم
❈۴❈
معذورم ارز گریه مرا صبر دل نماند
از بیم سیل رخت ز مسکن همی کشم
این جورها ببین که من از دوست می برم
وین طعنها نگر که ز دشمن همی کشم
❈۵❈
رنجی که از کشیدن آن کوه عاجزست
با آنکه نیست تاب کشیدن همی کشم
کامنت ها