کمالالدین اسماعیل:ای بتو چشم نکویی روشن وی ز تو خانۀ دلها گلشن
❈۱❈
ای بتو چشم نکویی روشن
وی ز تو خانۀ دلها گلشن
بسته ام در سر زلفین تو دل
مشکن آن زلف و دلم را مشکن
❈۲❈
هر سیاهی که رخت با من کرد
اندر آمدش همه پیرامن
خط خود بر رخ خوب تو نوشت
حسن چون دیدش وجهی روشن
❈۳❈
درکشی دامن ازین چشم پر آب
تا نخوانند ترا تر دامن
چه زنی آتش در خرمن من؟
که زد آتش دل من در خرمن
❈۴❈
خوش درآمد خصلت ای جان چه شود
گر درآیی تو چو خطّت با من؟
تا تخلّص کنم از وصف رخت
بثنای سر احرار ز من
❈۵❈
فخر دین صاحب عادل که مدام
دشمنش باد بکام دشمن
کامنت ها