کمالالدین اسماعیل:نگارا چند ازین پیمان شکستن ز پیشانی دل سندان شکستن
❈۱❈
نگارا چند ازین پیمان شکستن
ز پیشانی دل سندان شکستن
کمان ابروان در هم کشیدن
وزو در جان من پیکان شکستن
❈۲❈
سر زلف تو ان نا تندرستت
که باشد عادتش پیمان شکستن
لبت را رسم باشد گاه خنده
گهر را کار در دندان شکستن
❈۳❈
شکر را عیش شیرین تلخ کردن
قدح را خنده اندر جان شکستن
دهانت راست عادت وقت گفتار
زشکّر پستۀ خندان شکستن
❈۴❈
دلم زندان غم گشتست و این راست
همیشه عادت زندان شکستن؟
چه مردی باشد اندر عهد بستن
بدشواری و پس آسان شکستن؟
❈۵❈
بدین سستی که پیمان تو باشد
بیک ساعت دو صد بتوان شکستن
کامنت ها